اولین حس...پارت پانزدهم
جیهوپ؛
گوشیم زنگ خورد جواب که دادم الیزا بود سریع رفتم به اتاق جیمین و بهش خبر دادم:
جیهوپ: وقتشه
جیمین:الان اماده میشم
جیمین؛
دوش کوتاهی گرفتم موهامو مرتب کردم و کت و شلوارم رو پوشیدم و سوار ماشین شدم،یه ماشین جلو و یه ماشین عقب منو پوشش میدادن بعد از یک ساعت رسیدیم تیم بادیگارد ها سمت من اومدن:
$:قربان شما نیاین داخل،امنیتتون در خطره.
ج:اما...
$:لطفا قربان، شما باید سالم بمونین.
ج:خیل خب لازم نیست کنارم بمونید توی ماشین میمونم.
همه ی مبارز ها و تک تیرانداز ها دور خونه یونگی رو گرفتند چند ساعت بعد جیهوپ زنگ زد:
جیمین:چیشد؟
جیهوپ:گاو صندوقو پیدا کردیم اما از صدای اژیر خطرش فهمیدن،تو برو اینجا زیاد امن نیست.
جیمین:همه چیو ول کن،نیرو ها رو جمع کن برگرد.
جیهوپ:ولی ما خیلی زحمت کشیدیم تا به اینجا برسیم.
جیمین:جونت برام مهمه جیهوپ.
جیهوپ:باشه برمیگردیم
همه تک تیر اندازها و نیرو ها از خونه بیرون میومدن اما چشمم دنبال جیهوپ بود. تک تک، همه میومدن و سوار ماشین میشدن اما خبری از جیهوپ نبود:
بادیگارد:قربان باید بریم.
جیمین:تا جیهوپ نیاد نمیریم.
نیم ساعتی میشد که همه اومدن و توی ماشین نشسته بودن دیگه کسی از عمارت بیرون نمیومد،خیلی نگران جیهوپ بودم:
بادیگارد:قربان داره خیلی دیر میشه،اجاره بدین حرکت کنیم.
جیمین:نمیتونم،نمیتونم بدون اون برگردم.
جیمین سرش رو انداخت پایین و دیگه امیدی به اومدن جیهوپ نداشت که صدای دویدن یک نفر باعث شد سرشو بالا بیاره، جیهوپ اخرین نفر نفس نفس زنان با یه ساک دوید و سوار ماشین شد:
جیهوپ: فقط برو
جیمین:خوبی؟
جیهوپ:گرفتمش،یک میلیون دلار
جیمین:گفتم ک نمیخواد
جیهوپ:نمیتونستم زحمت هامونو هدر بدم.
جیمین:خداروشکر خوبی.بریم
به سمت عمارت حرکت کردیم همه خسته بودن و رفتن استراحت کنن...
گوشیم زنگ خورد جواب که دادم الیزا بود سریع رفتم به اتاق جیمین و بهش خبر دادم:
جیهوپ: وقتشه
جیمین:الان اماده میشم
جیمین؛
دوش کوتاهی گرفتم موهامو مرتب کردم و کت و شلوارم رو پوشیدم و سوار ماشین شدم،یه ماشین جلو و یه ماشین عقب منو پوشش میدادن بعد از یک ساعت رسیدیم تیم بادیگارد ها سمت من اومدن:
$:قربان شما نیاین داخل،امنیتتون در خطره.
ج:اما...
$:لطفا قربان، شما باید سالم بمونین.
ج:خیل خب لازم نیست کنارم بمونید توی ماشین میمونم.
همه ی مبارز ها و تک تیرانداز ها دور خونه یونگی رو گرفتند چند ساعت بعد جیهوپ زنگ زد:
جیمین:چیشد؟
جیهوپ:گاو صندوقو پیدا کردیم اما از صدای اژیر خطرش فهمیدن،تو برو اینجا زیاد امن نیست.
جیمین:همه چیو ول کن،نیرو ها رو جمع کن برگرد.
جیهوپ:ولی ما خیلی زحمت کشیدیم تا به اینجا برسیم.
جیمین:جونت برام مهمه جیهوپ.
جیهوپ:باشه برمیگردیم
همه تک تیر اندازها و نیرو ها از خونه بیرون میومدن اما چشمم دنبال جیهوپ بود. تک تک، همه میومدن و سوار ماشین میشدن اما خبری از جیهوپ نبود:
بادیگارد:قربان باید بریم.
جیمین:تا جیهوپ نیاد نمیریم.
نیم ساعتی میشد که همه اومدن و توی ماشین نشسته بودن دیگه کسی از عمارت بیرون نمیومد،خیلی نگران جیهوپ بودم:
بادیگارد:قربان داره خیلی دیر میشه،اجاره بدین حرکت کنیم.
جیمین:نمیتونم،نمیتونم بدون اون برگردم.
جیمین سرش رو انداخت پایین و دیگه امیدی به اومدن جیهوپ نداشت که صدای دویدن یک نفر باعث شد سرشو بالا بیاره، جیهوپ اخرین نفر نفس نفس زنان با یه ساک دوید و سوار ماشین شد:
جیهوپ: فقط برو
جیمین:خوبی؟
جیهوپ:گرفتمش،یک میلیون دلار
جیمین:گفتم ک نمیخواد
جیهوپ:نمیتونستم زحمت هامونو هدر بدم.
جیمین:خداروشکر خوبی.بریم
به سمت عمارت حرکت کردیم همه خسته بودن و رفتن استراحت کنن...
۲.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.