پارت 7
پرش زمانی به چندروز بعد
دوستم از ایران اومد به جیمین پیام دادم
..... لباس ا. ت تو خونش اسلاید دو
داشتم چایی میرختم
جیمین زنگ در زد درو باز کرد اومد تو
جیمین: سلام، خوبی
ا. ت: سلام مرسی، تو چطوری، برو بشین تا خوراکی بیارم
جیمین : باشه
نشست کنار دوستم چایی آوردم با شیرینی
ا. ت:؛ گرسنگی دارم میمیرم
جیمین: حالا چیشد اومدی کره
ا. ت در حال ترجمه
دوست: میخواستم به دوستم سر بزنم
ا. ت درحاله ترجمه
جیمین: آها
شب شد اما جیمین نرفت بهش رخته خواب دادم کنار دوستم خوابید
پرش زمانی به رفتن دوستم
جیمین این چند روز کنار ما بود و هعی میچسبید به من
به قول دوستم مشکوکه که انقد بهت میچسبه
بلخره رفتن نشستم کارمو انجام داد
پرش زمانی به دوهفته بعد
جیمین هعی بهم زنگ میزنه هر روزه هفته از دستش خسته شدم
رفتم کتابخونه.... اسلاید سه استایل ا. ت
نامجونو دیدم رفتم بهش سلام کردم نشستم کنارش
یه کتاب باز کردم
ا. ت: تو میدونی جیمین چشه
نامجون: نه چیشد مگه
ا. ت : هعی دم به دقیقه زنگ میزنه وسطه دادگاهم زنگ میزنه
نامجون: عه
تلفنم زنگ خورد
ا. ت: نگا بازم خودشه
جواب دادم گفتم که کتابخونه پیش نامجونم
نامجون: ای کاش نمی گفتی پیش منی، من وقتی استراحت میکنم نمی خوام اینا بفهمن
ا. ت: عه
نامجون تو دهنش: جیمین منو جر میده
نامجون: من دیگه برم خیلی اینجا موندم، کمپانی پیام دادم که بیام
ا. ت: خدا حافظ
نامجون: خداحافظ
نشستم چندتا کتاب نگاه کردمو خوندم برگشتم خونه
ویو جیمین:
من نامجون جرررررررر میدم
نامجون اومد
جیمین: واسه چی انقد به ا. ت نزدیک.......
نامجون: صبر کن خودش اومد کنارم نشست، بعدش از دستت گله داشت
جیمین: چرا
نامجون: میگه هعی بهش زنگ میزنی وسطه کاراشه خسته شد از دستت
جیمین: عه خب من دلم برا صداش تنگ میشه
جونگ کوک: اون که نمی دونه تو دوستش داری بهش بگو واگرنه دیده بدی نسبت بهت داره
جیمین: آخه نمیدونم چی بگم
تهیونگ: کافه چیزی فقط برو بگو سرما رو بردی
جیمین: باشه
دوستم از ایران اومد به جیمین پیام دادم
..... لباس ا. ت تو خونش اسلاید دو
داشتم چایی میرختم
جیمین زنگ در زد درو باز کرد اومد تو
جیمین: سلام، خوبی
ا. ت: سلام مرسی، تو چطوری، برو بشین تا خوراکی بیارم
جیمین : باشه
نشست کنار دوستم چایی آوردم با شیرینی
ا. ت:؛ گرسنگی دارم میمیرم
جیمین: حالا چیشد اومدی کره
ا. ت در حال ترجمه
دوست: میخواستم به دوستم سر بزنم
ا. ت درحاله ترجمه
جیمین: آها
شب شد اما جیمین نرفت بهش رخته خواب دادم کنار دوستم خوابید
پرش زمانی به رفتن دوستم
جیمین این چند روز کنار ما بود و هعی میچسبید به من
به قول دوستم مشکوکه که انقد بهت میچسبه
بلخره رفتن نشستم کارمو انجام داد
پرش زمانی به دوهفته بعد
جیمین هعی بهم زنگ میزنه هر روزه هفته از دستش خسته شدم
رفتم کتابخونه.... اسلاید سه استایل ا. ت
نامجونو دیدم رفتم بهش سلام کردم نشستم کنارش
یه کتاب باز کردم
ا. ت: تو میدونی جیمین چشه
نامجون: نه چیشد مگه
ا. ت : هعی دم به دقیقه زنگ میزنه وسطه دادگاهم زنگ میزنه
نامجون: عه
تلفنم زنگ خورد
ا. ت: نگا بازم خودشه
جواب دادم گفتم که کتابخونه پیش نامجونم
نامجون: ای کاش نمی گفتی پیش منی، من وقتی استراحت میکنم نمی خوام اینا بفهمن
ا. ت: عه
نامجون تو دهنش: جیمین منو جر میده
نامجون: من دیگه برم خیلی اینجا موندم، کمپانی پیام دادم که بیام
ا. ت: خدا حافظ
نامجون: خداحافظ
نشستم چندتا کتاب نگاه کردمو خوندم برگشتم خونه
ویو جیمین:
من نامجون جرررررررر میدم
نامجون اومد
جیمین: واسه چی انقد به ا. ت نزدیک.......
نامجون: صبر کن خودش اومد کنارم نشست، بعدش از دستت گله داشت
جیمین: چرا
نامجون: میگه هعی بهش زنگ میزنی وسطه کاراشه خسته شد از دستت
جیمین: عه خب من دلم برا صداش تنگ میشه
جونگ کوک: اون که نمی دونه تو دوستش داری بهش بگو واگرنه دیده بدی نسبت بهت داره
جیمین: آخه نمیدونم چی بگم
تهیونگ: کافه چیزی فقط برو بگو سرما رو بردی
جیمین: باشه
۱۰.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.