p21
p21
تاحالا با هیچکس انقد صمیمی نشده بودم...اون حتی وقتی چشممو دید بازم دوستم موند...!!!نمیدونم دلیلش چیه ولی فکر میکنم اون با همه فرق داره...برام.........خاصه!!!!
معلم : خیلی خب بچه ها عالی بودید ، الان ساعت ۴ بعد از ظهره ، تا ساعت ۶ استراحت کنید و برای برنامه بعدی آماده شید.
یون چول : من دیگه حال ندارمممممم چرا نمیفهمیییی ؟؟؟
معلم : آروم بابا !!! قراره فیلم ببینیم😐😕
همه : عه ایول
معلم : الان وقت ناهاره...
سوجون : رایا...چیزه...میخوای باهم غذا بخوریم؟...
رایا : آ.....آره حتما....
رفتیم که ناهار بخوریم...خواستم برم پیش سوآ اینا بشینم که سوآ تا منو دید به مین جی گفت بیاد بشینه...
سوجون دستشو گذاشت رو شونم
سوجون : بیخیالشون ، بیا بریم
و منو برد سر میز خودشون
غذا گالبی بود
داشتم به سوآ فکر میکردم که سوجون انگار متوجه شد و سعی کرد حواسم رو پرت کنه
سوجون : بخور سرد میشه
رایا : مرسی ، میل ندارم...
سوجون : از صب تاحالا هیچی نخوردی نمیشه که...بیا،بگو عاااا
رایا : گفتم نمیخوا....
سوجون غذا رو گذاشت تو دهنش
رایا : ...
رایا پا میشه و میره خوابگاه
سوجونم پا میشه بره دنبال رایا که...
یون چول : یا سوجونا بزار خودش حلش کنه
سوجون آروم میشینه سرجاش اما فکرش پیش رایاعه
ویو رایا
دیگه خسته شدم.....مگه من چیکارش کردم؟......اصن میدونی چیه؟.....به هیچ جام! میخواد باشه ، میخواد نباشه....دیگه بسه اینقد ارزش خودمو پایین اوردم!...بهتره با کسایی دوست باشم که چشمم براشون مهم نیست...مثل سوجون...!
_
اس دو گالبی
تاحالا با هیچکس انقد صمیمی نشده بودم...اون حتی وقتی چشممو دید بازم دوستم موند...!!!نمیدونم دلیلش چیه ولی فکر میکنم اون با همه فرق داره...برام.........خاصه!!!!
معلم : خیلی خب بچه ها عالی بودید ، الان ساعت ۴ بعد از ظهره ، تا ساعت ۶ استراحت کنید و برای برنامه بعدی آماده شید.
یون چول : من دیگه حال ندارمممممم چرا نمیفهمیییی ؟؟؟
معلم : آروم بابا !!! قراره فیلم ببینیم😐😕
همه : عه ایول
معلم : الان وقت ناهاره...
سوجون : رایا...چیزه...میخوای باهم غذا بخوریم؟...
رایا : آ.....آره حتما....
رفتیم که ناهار بخوریم...خواستم برم پیش سوآ اینا بشینم که سوآ تا منو دید به مین جی گفت بیاد بشینه...
سوجون دستشو گذاشت رو شونم
سوجون : بیخیالشون ، بیا بریم
و منو برد سر میز خودشون
غذا گالبی بود
داشتم به سوآ فکر میکردم که سوجون انگار متوجه شد و سعی کرد حواسم رو پرت کنه
سوجون : بخور سرد میشه
رایا : مرسی ، میل ندارم...
سوجون : از صب تاحالا هیچی نخوردی نمیشه که...بیا،بگو عاااا
رایا : گفتم نمیخوا....
سوجون غذا رو گذاشت تو دهنش
رایا : ...
رایا پا میشه و میره خوابگاه
سوجونم پا میشه بره دنبال رایا که...
یون چول : یا سوجونا بزار خودش حلش کنه
سوجون آروم میشینه سرجاش اما فکرش پیش رایاعه
ویو رایا
دیگه خسته شدم.....مگه من چیکارش کردم؟......اصن میدونی چیه؟.....به هیچ جام! میخواد باشه ، میخواد نباشه....دیگه بسه اینقد ارزش خودمو پایین اوردم!...بهتره با کسایی دوست باشم که چشمم براشون مهم نیست...مثل سوجون...!
_
اس دو گالبی
۳.۲k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.