U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_²⁰ ^U
«صبح»
ا.ت ویو
با سردرد بدی چشمامو باز کردم یکم به دور و ور نگاه کردم که اتفاقات دیشب یادم افتاد اشکی از گوشه ی چشمم سر خورد و روی گونه ام افتاد که در اتاق زده شد جانگشین بود بهش گفتم بیاد داخل
جانگشین: ساعت شیشه صبحه یکم دیگه همه بیدار میشن برو توی اتاقت که کسی شک نکنه
ا.ت: خ.. خیلی خب باشه
جانگشین لبخندی به ا.ت زد و گوشه ای از اتاق موند ا.ت از روی تخت بلند شد و سمت در رفت اما ایستاد و روبه جانگشین برگشت و گفت
ا.ت: ممنون
جانگشین: ها؟...این چه حرفیه
ا.ت با لبخند از اتاق جانگشین بیرون اومد و سری رفت داخل اتاق خودش و در و اروم بست یه راست رفت توی حمام و با لباس رفت زیر دوش اب و باز کرد و شروع به گریه کرد بعد ۴۰ دقیقه گریه هاش تمام شد و ۲۰ دقیقه دیگه حمام کرد و حوله ی تن پوشش رو پوشید و از حموم بیرون اومد و در حمام و بست اما با دیدن کسی که روبه روش بود یاد اتفاق دیشب افتاد هیچ واکنشی نشون نداد اما توی دلش آشوب بود رفت سمت کمد لباس درشو باز کرد فردی که مقابلش بود بلند شد و سمتش رفت
جونگکوک: نمیخوای چیزی بگی؟
ا.ت: حرفی باهات ندارم
جونگکوک دستشو برد و چونه ی ا.ت و گرفت و صورت ا.ت و سمت خودش برگردوند
ات: به من دست نزن
جونگکوک: خیلی گریه کردی!
ا.ت: تقصیر جنابالیه
جونگکوک: نمیخوای باورم کنی
ا.ت: برو بیرون میخوام لباس بپوشم
جونگکوک: از ازدواج باهام منصرف نشو باش؟
ا.ت: بهش فکر میکنم... حالا هم برو بیرون
جونگکوک: اوکی
جونگکوک رفت پایین برای صبحانه جانگشین هم پشت سرش رفت پایین
ا.ت یه دست لباس از داخل کمد برداشت و پوشید (اسلاید ۲) یه ارایش خیلی لایت انجام داد و کفشاشو پوشید و کیف و گوشیشو برداشت و از اتاق زد بیرون و رفت طبقه ی پایین
ا.ت: صبح همگی بخیر
ب/ا: صبح بخیر دخترم بیا بشین
ا.ت: نه بابا جون باید برم دنبال کار های دانشگاه و خواستم بگم برنامه ی ازدواج و جلو بندازید چون من هفته ی دیگه دانشگاهم شروع میشه البته چون کلاس هام خصوصیه سر ۷ ماه تموم میشه
جونگکوک با حرفای ا.ت ابرویی بالا انداخت
ب/ا: باشه دخترم امروز بعد شرکت با عموت میریم سراغ کار های عروسی و...... انشاالله که جور میشه
ب/ج: منم موافقم هرچه زودتر ازدواج کنید بهتره
جونگکوک: موافقم (دست به سینه نگاه به ا.ت میکنه)
م/ا: منو زن عموت هم امروز میریم پاساژ یه نگاهی به مزون ها بزنیم
م/ج: اره
ا.ت: خیلی هم عالی.... پس صبحونه نوشِ جونتون
جانگشین: بیا یکم بخور ضعف نکنی
جونگکوک: جانگشین راست میگه
ا.ت: نه مرسی توی راه یه قهوه میخورم(سرد)
U^part_²⁰ ^U
«صبح»
ا.ت ویو
با سردرد بدی چشمامو باز کردم یکم به دور و ور نگاه کردم که اتفاقات دیشب یادم افتاد اشکی از گوشه ی چشمم سر خورد و روی گونه ام افتاد که در اتاق زده شد جانگشین بود بهش گفتم بیاد داخل
جانگشین: ساعت شیشه صبحه یکم دیگه همه بیدار میشن برو توی اتاقت که کسی شک نکنه
ا.ت: خ.. خیلی خب باشه
جانگشین لبخندی به ا.ت زد و گوشه ای از اتاق موند ا.ت از روی تخت بلند شد و سمت در رفت اما ایستاد و روبه جانگشین برگشت و گفت
ا.ت: ممنون
جانگشین: ها؟...این چه حرفیه
ا.ت با لبخند از اتاق جانگشین بیرون اومد و سری رفت داخل اتاق خودش و در و اروم بست یه راست رفت توی حمام و با لباس رفت زیر دوش اب و باز کرد و شروع به گریه کرد بعد ۴۰ دقیقه گریه هاش تمام شد و ۲۰ دقیقه دیگه حمام کرد و حوله ی تن پوشش رو پوشید و از حموم بیرون اومد و در حمام و بست اما با دیدن کسی که روبه روش بود یاد اتفاق دیشب افتاد هیچ واکنشی نشون نداد اما توی دلش آشوب بود رفت سمت کمد لباس درشو باز کرد فردی که مقابلش بود بلند شد و سمتش رفت
جونگکوک: نمیخوای چیزی بگی؟
ا.ت: حرفی باهات ندارم
جونگکوک دستشو برد و چونه ی ا.ت و گرفت و صورت ا.ت و سمت خودش برگردوند
ات: به من دست نزن
جونگکوک: خیلی گریه کردی!
ا.ت: تقصیر جنابالیه
جونگکوک: نمیخوای باورم کنی
ا.ت: برو بیرون میخوام لباس بپوشم
جونگکوک: از ازدواج باهام منصرف نشو باش؟
ا.ت: بهش فکر میکنم... حالا هم برو بیرون
جونگکوک: اوکی
جونگکوک رفت پایین برای صبحانه جانگشین هم پشت سرش رفت پایین
ا.ت یه دست لباس از داخل کمد برداشت و پوشید (اسلاید ۲) یه ارایش خیلی لایت انجام داد و کفشاشو پوشید و کیف و گوشیشو برداشت و از اتاق زد بیرون و رفت طبقه ی پایین
ا.ت: صبح همگی بخیر
ب/ا: صبح بخیر دخترم بیا بشین
ا.ت: نه بابا جون باید برم دنبال کار های دانشگاه و خواستم بگم برنامه ی ازدواج و جلو بندازید چون من هفته ی دیگه دانشگاهم شروع میشه البته چون کلاس هام خصوصیه سر ۷ ماه تموم میشه
جونگکوک با حرفای ا.ت ابرویی بالا انداخت
ب/ا: باشه دخترم امروز بعد شرکت با عموت میریم سراغ کار های عروسی و...... انشاالله که جور میشه
ب/ج: منم موافقم هرچه زودتر ازدواج کنید بهتره
جونگکوک: موافقم (دست به سینه نگاه به ا.ت میکنه)
م/ا: منو زن عموت هم امروز میریم پاساژ یه نگاهی به مزون ها بزنیم
م/ج: اره
ا.ت: خیلی هم عالی.... پس صبحونه نوشِ جونتون
جانگشین: بیا یکم بخور ضعف نکنی
جونگکوک: جانگشین راست میگه
ا.ت: نه مرسی توی راه یه قهوه میخورم(سرد)
۱۴.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.