سوراخ پارت 19
#یونا
خیلی خوشحال بودم....انگار یه جریان دوباره از زندگی توی وجودم بود....همش با بچه ها حرف میزدم ....حدس میزدم دختر باشه بخاطر اینکه ...شکمم مثل خانم هایی شده بود ک دختر دارن😂😂
قصد داشتم عصر برم پیاده روی....
-چخبرا مامان نی نی ها؟!😂
+چویا باز تو شروع کردی منو اذیت کنی😑
-خیلی خب خیلی خب....حالا چرا قهر میکنی؟!...
+داداش...
-بله....
+میخوام عصر برم بیرون...
-میخوای دوباره دعوا کنیم...
+چویا لطفا ...پوسیدم تو این خونه...فقط دکتر تا دکتر...بعدشم اینجا که سئول نیست...اینجا بوسانه...
-کتک زدنم تموم شد؟؟؟
+نه....در ضمن دکتر گفته پیاده روی کنم....
-من خودم دکترت رو میکشم...
+حالا میشه برم ....لطفا 😢😢😢💔
-من ک حریف تو نمیشم....ولی مواظب خودت باش
+چشم😇
......#جیمین
با اینکه پیدا کردنش خیلی سخت بود ولی خب من پارک جیمینم و از پس هرکاری برمیام. ...
ایگو....عروس تو شهر مادر شوهر زندگی میکنه ولی مادر شوهر چیزی نمیدونه😁😁😂😂😂
هان؟! از خونه اومد بیرون ....خیلی وقت ندارم باید زود برگردم سئول....
#جونگکوک
+تهیونگ. ...
-هوم؟!
+تو جیمین رو ندیدی؟
-نه. ...
+نمیدونم از صبح کجا رفته....
-چمیدونم. ...من میخوام برم بخوابم....
+😑😕(هیونگ دیوونع)
خیلی دلم میخواست از یونا خبر بگیرم....بفهمم کجاس چیکار میکنه....بچمون چیه...
هعی زندگی .....من بابام .....بابای یه نی نی کوچولوی ناز.....امیدوارم شبیه یونا شه...
#یونا
از خونه زدم بیرون....هفته ی دیگه کریسمس بود......داشتم تو خیابون قدم میزدم ...یهو یه تلفن عمومی دیدم....اون هر تلفنی نبود....
همون تلفنی بود ک وقتی بچه بودم با مامانم رفتیم توش و قایم شدیم ....آخه پدرم یه پلیس امنیتی بود و ما مدام باید خونمون رو عوض میکردیم ....
یاد کردن از گذشته همان و درد گرفتن قلب لامصبمم همان ....داشتم میوفتادم رو زمین ک یهو یه نفر بغلم کرد....
#جیمین
.....پس یونا بارداره....بهوش اومد....
ماسک سیاهم رو پایین آوردم .......
-یونا چان بهتری؟!
+ج...جیمین شی...😲😲😲...تو اینجا چیکار میکنی؟!
-سلام یونا چان....😅
+از کجا فهمیدی من اینجام؟؟؟!😣
-واسه جیمین ک کاری نداره😉
+جیمین شییی. ....
کوک چیزی میدونه....؟!
-نه ولی....
+لطفا بهش چیزی نگو...
-ولی..
+لطفا...
ادامه پارت بعدی....
#سوراخ
#پست_جدید
خیلی خوشحال بودم....انگار یه جریان دوباره از زندگی توی وجودم بود....همش با بچه ها حرف میزدم ....حدس میزدم دختر باشه بخاطر اینکه ...شکمم مثل خانم هایی شده بود ک دختر دارن😂😂
قصد داشتم عصر برم پیاده روی....
-چخبرا مامان نی نی ها؟!😂
+چویا باز تو شروع کردی منو اذیت کنی😑
-خیلی خب خیلی خب....حالا چرا قهر میکنی؟!...
+داداش...
-بله....
+میخوام عصر برم بیرون...
-میخوای دوباره دعوا کنیم...
+چویا لطفا ...پوسیدم تو این خونه...فقط دکتر تا دکتر...بعدشم اینجا که سئول نیست...اینجا بوسانه...
-کتک زدنم تموم شد؟؟؟
+نه....در ضمن دکتر گفته پیاده روی کنم....
-من خودم دکترت رو میکشم...
+حالا میشه برم ....لطفا 😢😢😢💔
-من ک حریف تو نمیشم....ولی مواظب خودت باش
+چشم😇
......#جیمین
با اینکه پیدا کردنش خیلی سخت بود ولی خب من پارک جیمینم و از پس هرکاری برمیام. ...
ایگو....عروس تو شهر مادر شوهر زندگی میکنه ولی مادر شوهر چیزی نمیدونه😁😁😂😂😂
هان؟! از خونه اومد بیرون ....خیلی وقت ندارم باید زود برگردم سئول....
#جونگکوک
+تهیونگ. ...
-هوم؟!
+تو جیمین رو ندیدی؟
-نه. ...
+نمیدونم از صبح کجا رفته....
-چمیدونم. ...من میخوام برم بخوابم....
+😑😕(هیونگ دیوونع)
خیلی دلم میخواست از یونا خبر بگیرم....بفهمم کجاس چیکار میکنه....بچمون چیه...
هعی زندگی .....من بابام .....بابای یه نی نی کوچولوی ناز.....امیدوارم شبیه یونا شه...
#یونا
از خونه زدم بیرون....هفته ی دیگه کریسمس بود......داشتم تو خیابون قدم میزدم ...یهو یه تلفن عمومی دیدم....اون هر تلفنی نبود....
همون تلفنی بود ک وقتی بچه بودم با مامانم رفتیم توش و قایم شدیم ....آخه پدرم یه پلیس امنیتی بود و ما مدام باید خونمون رو عوض میکردیم ....
یاد کردن از گذشته همان و درد گرفتن قلب لامصبمم همان ....داشتم میوفتادم رو زمین ک یهو یه نفر بغلم کرد....
#جیمین
.....پس یونا بارداره....بهوش اومد....
ماسک سیاهم رو پایین آوردم .......
-یونا چان بهتری؟!
+ج...جیمین شی...😲😲😲...تو اینجا چیکار میکنی؟!
-سلام یونا چان....😅
+از کجا فهمیدی من اینجام؟؟؟!😣
-واسه جیمین ک کاری نداره😉
+جیمین شییی. ....
کوک چیزی میدونه....؟!
-نه ولی....
+لطفا بهش چیزی نگو...
-ولی..
+لطفا...
ادامه پارت بعدی....
#سوراخ
#پست_جدید
۲۴.۱k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.