part 9
part 9
همینطوری قدم میزد و از هوای خنک بهاری لذت میبرد...
وقتی به ساعت گوشیش نگاه کرد، دید که ساعت 12 شده.
بعد از دقیقه ای کوتاه خودشو به شرکت جیمین رسوند...
وارد شد و هرکسی که بهش احترام میزاشت جوابشو میداد.
جلوی در اتاق جلسه منتظر ایستاده بود.
- میتونم کمکتون کنم؟
هه این چرخید سمت صدا؛ لبخندی زد و گفت : نه ممنون... منتظر آقای پارک هستم.
- ببخشید میپرسم شما با ایشون نسبتی دارید؟
- امممم بله.
- خب جلسشون طول میکشه میخواین بشینین تا تموم شه.
- خیلی ممنون.
هه این روی صندلی های اونجا نشست و منتظر موند.
بالاخره جلسه تموم شد و همه رفتن بیرون.
هه این از جاش بلند شد و منتظر موند که جیمین بیاد بیرون.
جیمین اومد و با صورت جدیش به منشیش گفت : جلسه فردا رو کنسل کن من کار دارم.
- ولی....
- دوباره تکرار کنم؟
- نه قربان.
- خوبه.
- جیمین.
جیمین با تعجب سمت صدا چرخید و گفت : تو اینجا چیکار میکنی؟
- خب راستش بیرون بودم گفتم بیام باهم بریم.
جیمین غری زیر لب زد... هه این خندید و گفت : نگران نباش غذام آمادست.
- امیدوارم.
جیمین جلو تر رفت و هه این هم پشت سرش راه افتاد.
- همینجا منتظرم باش برم وسایلمو بردارم بیام.
هه این سری تکون داد و در ثانیه ای جیمین از جلوی چشمهاش ناپدید شد.
- ببخشید خانم شما اینجا چیکار میکنید؟
هه این با لبخند برگشت و گفت : من راستش منتظر کسی هستم.
- خب الان جناب آقای پارک تشریف میارن پس اگه میشه برین اون گوشه وایسین؟
- آقای پارک منظورتون پدر آقای پارک هستش؟
- هه این؟!
هردو با تعجب چرخیدن سمت صدا...
شرمنده بعد مدتها گزاشتم.
فعلا با همینا سر کنین چون فعلا امتحانات ترم شروع شده وقت ندارم
همینطوری قدم میزد و از هوای خنک بهاری لذت میبرد...
وقتی به ساعت گوشیش نگاه کرد، دید که ساعت 12 شده.
بعد از دقیقه ای کوتاه خودشو به شرکت جیمین رسوند...
وارد شد و هرکسی که بهش احترام میزاشت جوابشو میداد.
جلوی در اتاق جلسه منتظر ایستاده بود.
- میتونم کمکتون کنم؟
هه این چرخید سمت صدا؛ لبخندی زد و گفت : نه ممنون... منتظر آقای پارک هستم.
- ببخشید میپرسم شما با ایشون نسبتی دارید؟
- امممم بله.
- خب جلسشون طول میکشه میخواین بشینین تا تموم شه.
- خیلی ممنون.
هه این روی صندلی های اونجا نشست و منتظر موند.
بالاخره جلسه تموم شد و همه رفتن بیرون.
هه این از جاش بلند شد و منتظر موند که جیمین بیاد بیرون.
جیمین اومد و با صورت جدیش به منشیش گفت : جلسه فردا رو کنسل کن من کار دارم.
- ولی....
- دوباره تکرار کنم؟
- نه قربان.
- خوبه.
- جیمین.
جیمین با تعجب سمت صدا چرخید و گفت : تو اینجا چیکار میکنی؟
- خب راستش بیرون بودم گفتم بیام باهم بریم.
جیمین غری زیر لب زد... هه این خندید و گفت : نگران نباش غذام آمادست.
- امیدوارم.
جیمین جلو تر رفت و هه این هم پشت سرش راه افتاد.
- همینجا منتظرم باش برم وسایلمو بردارم بیام.
هه این سری تکون داد و در ثانیه ای جیمین از جلوی چشمهاش ناپدید شد.
- ببخشید خانم شما اینجا چیکار میکنید؟
هه این با لبخند برگشت و گفت : من راستش منتظر کسی هستم.
- خب الان جناب آقای پارک تشریف میارن پس اگه میشه برین اون گوشه وایسین؟
- آقای پارک منظورتون پدر آقای پارک هستش؟
- هه این؟!
هردو با تعجب چرخیدن سمت صدا...
شرمنده بعد مدتها گزاشتم.
فعلا با همینا سر کنین چون فعلا امتحانات ترم شروع شده وقت ندارم
۱.۴k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.