دستمو گذاشتم رو گونش و آروم بهش سیلی زدم که با چشمای گرد
دستمو گذاشتم رو گونش و آروم بهش سیلی زدم که با چشمای گرد شده بهم نگاه کرد
+ چیه؟ حقته این تلافی اون شوخیت
چشم خورده ای بهم رفت و هولم داد که از روش کنار رفتم هی چته؟ انگار بهش کف گرگی زدم به سیلی خیلی آروم بود ۱/۲ اون شوخیت هم نمیشه
نقشه کو؟
به دور و برم نگاه انداختم که روی زمین دیدمش تا اومدم برش دارم یونگی برداشتش و باز کرد
حتی نمیتونی یه نقشه نگه داری
+ باشه بابا تو خوبی
معلومه که من خوبم
آره خیلی
حتی حرف خودت رو هم قبول نداری
انقد حرصم میداد که دلم میخواست خفش کنم
پاشو بابا باید بریم دنبال پرچم همینجوری وقت تلف کردیم و دستشو به سمتم دراز کرد دستشو گرفتم و تا اومدم بلندشم دستمو ول کرد که دوباره با ما تحتم افتادم
صدای پوزخند یونگی رو شنیدم سعی کردم بهش بی توجه باشم خودم بلند شدم و لباسمو تکوندم
خب آقای مثلا کار بلد، بگو کدوم سمتی باید بریم؟
کمی نقشه رو اینور و اونور کرد و به یجا اشاره کرد
باید ازین سمت بریم پشت سرم بیا
راه افتاد که منم پشت سرش راه افتادم هر از گاهی راه رو عوض میکرد و با خودش حرف میزد
ببینم تو واقعا میدونی کجا داریم میریم استاد نقشه خوانی؟ معلومه که میدونم پس چی فکر کردی
پس چرا نمیرسیم؟
راهنما نگفت همین نزدیکیاس که جوری میگی انگار همین سر کوچس دیگه ساکت شدم نیم ساعتی بود که یونگی داشت اینوور و اونور میبردمون، دیگه خسته شدم
و همونجا وایسادم
اه یونگی پس چرا نمیرسیم؟ من واقعا شک دارم که داریم راه رو درست میریم یا نه، هوا
رو ببین تاریک شد مطمئنی درست داریم میریم؟
در حالی که سرش رو میخاروند و به نقشه نگاه میکرد برگشت سمتم
اممم راه رو درست داریم میریم ولی ...
ولی چی؟ چی شده؟ چیکار کردی؟
خب راستش ...
نقشه رو به سمتم گرفت و یجارو نشون داد
اینجا رو میبینی؟ ما الان اینجاییم خب؟ ولی مشکلی که پیش اومده اینجاس که... خب...
ما . . راه رو برعکس اومدیم یعنی بجای اینور که ما هستیم باید اونور میرفتیم
+ چیه؟ حقته این تلافی اون شوخیت
چشم خورده ای بهم رفت و هولم داد که از روش کنار رفتم هی چته؟ انگار بهش کف گرگی زدم به سیلی خیلی آروم بود ۱/۲ اون شوخیت هم نمیشه
نقشه کو؟
به دور و برم نگاه انداختم که روی زمین دیدمش تا اومدم برش دارم یونگی برداشتش و باز کرد
حتی نمیتونی یه نقشه نگه داری
+ باشه بابا تو خوبی
معلومه که من خوبم
آره خیلی
حتی حرف خودت رو هم قبول نداری
انقد حرصم میداد که دلم میخواست خفش کنم
پاشو بابا باید بریم دنبال پرچم همینجوری وقت تلف کردیم و دستشو به سمتم دراز کرد دستشو گرفتم و تا اومدم بلندشم دستمو ول کرد که دوباره با ما تحتم افتادم
صدای پوزخند یونگی رو شنیدم سعی کردم بهش بی توجه باشم خودم بلند شدم و لباسمو تکوندم
خب آقای مثلا کار بلد، بگو کدوم سمتی باید بریم؟
کمی نقشه رو اینور و اونور کرد و به یجا اشاره کرد
باید ازین سمت بریم پشت سرم بیا
راه افتاد که منم پشت سرش راه افتادم هر از گاهی راه رو عوض میکرد و با خودش حرف میزد
ببینم تو واقعا میدونی کجا داریم میریم استاد نقشه خوانی؟ معلومه که میدونم پس چی فکر کردی
پس چرا نمیرسیم؟
راهنما نگفت همین نزدیکیاس که جوری میگی انگار همین سر کوچس دیگه ساکت شدم نیم ساعتی بود که یونگی داشت اینوور و اونور میبردمون، دیگه خسته شدم
و همونجا وایسادم
اه یونگی پس چرا نمیرسیم؟ من واقعا شک دارم که داریم راه رو درست میریم یا نه، هوا
رو ببین تاریک شد مطمئنی درست داریم میریم؟
در حالی که سرش رو میخاروند و به نقشه نگاه میکرد برگشت سمتم
اممم راه رو درست داریم میریم ولی ...
ولی چی؟ چی شده؟ چیکار کردی؟
خب راستش ...
نقشه رو به سمتم گرفت و یجارو نشون داد
اینجا رو میبینی؟ ما الان اینجاییم خب؟ ولی مشکلی که پیش اومده اینجاس که... خب...
ما . . راه رو برعکس اومدیم یعنی بجای اینور که ما هستیم باید اونور میرفتیم
۲.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.