" مرב غریبه..ღ " پارت ۱۲
ات ویو :
با صدای تق تق در به خودم اومدم..
نگاهی به ساعت انداختم عه کی دو ساعت گذشت؟
ات : بیا داخل اینقد در نزن شکوندی درو لامصب
ندیمه : خانوم ارباب جئون گفتن صداتون کنم بیاید پایین
ات : هوم راهو بهم نشون بده
ندیمه : چشم
راهو نشونم داد و سریع رفت ..
مریض مگه خار داشتم اینجور میری •-•
بیخیال.. طبق چیزایی که زر زد پذیرایی اینجاس پس
واردش شدم..
هزار ماشاالله همه حظور دارن جمعشون جمعه
کوک : ات بیا بشین
ات : هوم باش
رفتم پیشش نشستم .. قیافشون آشنا میزد ولی یادم نیست..
هانا : ات یکم سعی کن یادت میاد.. اینا کین؟
به همشون با دقت و جدی نگاه کردم خیلی زیاد آشنا میزدن انگار یه جایی دیدم..
به سمت اون پسر که نهار باهاش حرف زدم رفتم..یکم نزدیکش شدم و تو یه سانتی متری صورتش ایستادم..
اونم با تعجب و کمی خوشحالی نگام میکرد..
تهیونگ : یادت اومد کیم ؟ * کیوت *
ات : آشنا میزنی..
تهیونگ : یکم سعی کن یادت بیاددد
بهش خیره شدم..که یه خاطره ای مثل باد از جلو چشام گذشت..اون..یادم اومد..
ات : ت...ته ته ..
تهیونگ : ت..تو منو یادت اومدد؟؟؟
ات : چجور انیشتینمو یادم نیاد!
سریع ایستاد و با تعجب نگام کرد..
یکم نگام کرد و بعد زود بغلم کرد
ات : بزغاله زدی لهم کردی ول کن دیگه این چص بازیا چین؟
تهیونگ : یکم احساسی باش بیشعور
ات : گمشو بابا..
کوک : ات بقیمونم یادت اومد؟
ات : ن..نه فطق این بزغاله رو یادم اومد حتما خیلی رومخم راه میرف
کوک : دوتاتون باهم کرم میریختید..
تهیونگ و ات : * پوکر *
ادامه دارد...
نیگا چقد خوفممم دوتا گوذاشتم 🌝🫰🏻💅🏻
با صدای تق تق در به خودم اومدم..
نگاهی به ساعت انداختم عه کی دو ساعت گذشت؟
ات : بیا داخل اینقد در نزن شکوندی درو لامصب
ندیمه : خانوم ارباب جئون گفتن صداتون کنم بیاید پایین
ات : هوم راهو بهم نشون بده
ندیمه : چشم
راهو نشونم داد و سریع رفت ..
مریض مگه خار داشتم اینجور میری •-•
بیخیال.. طبق چیزایی که زر زد پذیرایی اینجاس پس
واردش شدم..
هزار ماشاالله همه حظور دارن جمعشون جمعه
کوک : ات بیا بشین
ات : هوم باش
رفتم پیشش نشستم .. قیافشون آشنا میزد ولی یادم نیست..
هانا : ات یکم سعی کن یادت میاد.. اینا کین؟
به همشون با دقت و جدی نگاه کردم خیلی زیاد آشنا میزدن انگار یه جایی دیدم..
به سمت اون پسر که نهار باهاش حرف زدم رفتم..یکم نزدیکش شدم و تو یه سانتی متری صورتش ایستادم..
اونم با تعجب و کمی خوشحالی نگام میکرد..
تهیونگ : یادت اومد کیم ؟ * کیوت *
ات : آشنا میزنی..
تهیونگ : یکم سعی کن یادت بیاددد
بهش خیره شدم..که یه خاطره ای مثل باد از جلو چشام گذشت..اون..یادم اومد..
ات : ت...ته ته ..
تهیونگ : ت..تو منو یادت اومدد؟؟؟
ات : چجور انیشتینمو یادم نیاد!
سریع ایستاد و با تعجب نگام کرد..
یکم نگام کرد و بعد زود بغلم کرد
ات : بزغاله زدی لهم کردی ول کن دیگه این چص بازیا چین؟
تهیونگ : یکم احساسی باش بیشعور
ات : گمشو بابا..
کوک : ات بقیمونم یادت اومد؟
ات : ن..نه فطق این بزغاله رو یادم اومد حتما خیلی رومخم راه میرف
کوک : دوتاتون باهم کرم میریختید..
تهیونگ و ات : * پوکر *
ادامه دارد...
نیگا چقد خوفممم دوتا گوذاشتم 🌝🫰🏻💅🏻
۶.۹k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.