پارت ۲
پارت ۲
«فیک اسمات مافیایی»
ویو ا.ت
ساعت ۱۱ بود بیدار شدم
بابا : ا.ت بیدار شو یه ساعت دیگه میان دنبالت
ا.ت : صبحانه مو خوردم رفتم دوش گرفتم لباس تمیز پوشیدم صدای زنگ خونه به صدا اومد پدرم در رو باز کرد
بادیگارد : لطفا به دخترتون بگید بیاد
بابا : ا.ت دخترم بیا لحظه آخری همدیگر رو بغل کنیم
همدیگر رو بغل کردیم خدافظی کردیم سوار یه ون مشکی شدیم به سمت عمارت رفتیم
به داخل عمارت رفتیم داخل صدبرابر قشنگتر از بیرونش بود که یه مرد قد بلند اومد
کای : قربان دختره رو آوردیم
کوک : خوبه ببرش به اتاقش
ا.ت : یعنی چی با من میخواید چیکار کنید
کوک : حرف نزن برو تو اتاق
ا.ت : به چه جرعتی این حرفو به من میزنی
کوک : کای ببرش
ا.ت
اون پسره که باهام به عمارت آورد منو کشید به سمت یه اتاقی منو پرت کرد داخل اتاق بعد در رو قفل کرد رفت
از روی زمین بلند شدم به اتاق یه نگاهی کردم یه اتاق با تم مشکی طلایی یه سمت اتاق سرویس بهداشتی یه سمت دیگه پر از لباس دخترونه وسط اتاق هم یه تخت بزرگ سفید با زرد کمرنگ به از نگاه کردن به سمت تخت رفتم دارز کشیدم چشمامو رو هم گذاشتم کم کم خوابم برد
ویو کوک
دختر خوشگلی بود ازش خوشم اومد بود نه کوک چی میگی اونم یه هرزست با اون پسرش معلوم نیست زیر چند نفر بوده
کوک : کای....کای
کای : بله قربان
کوک : هواپیما رو آماده کن تا دو ساعت دیگه برمیگیردیم
کای : بله قربان چشم کار دیگه ای ندارید
کوک : نه برو
کای : چشم
کوک
کای رفت حالا چیکار کنم حوصلم سر رفته هووف وایسا ببینم پس دختره واسه چیه به سمت اتاق دختره رفتم در اتاقشو باز کردن دیدم به طرز کیوت خوردنی خوابیده بزار اذیتش کنم آروم نزدیکش شدم بالا سرش بودم یهو روش خیمه زدم بلند ناله کردن گفتم : اههه بیبی میخوامت
ویو ا.ت
خواب بودم که یهو یه چیز خیلی بزرگ روم خیمه زد بلند ناله کرد
گفت : بیبی میخوامت
با این حرف جیغ بلندی کشیدم
ا.ت : جییبییییییییغ طور خدا از روم بلند شو...من هنوز باکرهم
کوک : چی ؟!.. تو هنوز باکرهای
ا.ت : خواهش میکنم..... اره اره من با کرهام لطفا از روم بلند شو
ویو کوک
از روش بلند شدم
کوک : فقط میخواستم بیدارت کنم
پاشو لباس بپوش بریم بیرون
ا.ت : چرا فکر میکنی باهات میام بیرون
کوک : (عصبی شدم با حرفش) چونکه من میگم
ا.ت : من حتی اسمت رو نمیدونم
کوک : کوک ....جئون کوک خوبه ؟
ا.ت : اوهوم خوبه
کوک : حالا هم لباس بپوش
ویو ا.ت
دیوونس به خاطر بیدار کردن کسی اینجوری میکنن هووف
بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی اومدم سر کند یه دامن سفید کوتاه با یه هودی بنفش کمرنگ یه نیم چکمه سفید موهامو خرگوشی بستم یه آرایش کیوت کردم یه کیف کمری سفید بستم رفتم پایین
پایان پارت ۲
لایک و کامنت فراموش نشه
ممنون
«فیک اسمات مافیایی»
ویو ا.ت
ساعت ۱۱ بود بیدار شدم
بابا : ا.ت بیدار شو یه ساعت دیگه میان دنبالت
ا.ت : صبحانه مو خوردم رفتم دوش گرفتم لباس تمیز پوشیدم صدای زنگ خونه به صدا اومد پدرم در رو باز کرد
بادیگارد : لطفا به دخترتون بگید بیاد
بابا : ا.ت دخترم بیا لحظه آخری همدیگر رو بغل کنیم
همدیگر رو بغل کردیم خدافظی کردیم سوار یه ون مشکی شدیم به سمت عمارت رفتیم
به داخل عمارت رفتیم داخل صدبرابر قشنگتر از بیرونش بود که یه مرد قد بلند اومد
کای : قربان دختره رو آوردیم
کوک : خوبه ببرش به اتاقش
ا.ت : یعنی چی با من میخواید چیکار کنید
کوک : حرف نزن برو تو اتاق
ا.ت : به چه جرعتی این حرفو به من میزنی
کوک : کای ببرش
ا.ت
اون پسره که باهام به عمارت آورد منو کشید به سمت یه اتاقی منو پرت کرد داخل اتاق بعد در رو قفل کرد رفت
از روی زمین بلند شدم به اتاق یه نگاهی کردم یه اتاق با تم مشکی طلایی یه سمت اتاق سرویس بهداشتی یه سمت دیگه پر از لباس دخترونه وسط اتاق هم یه تخت بزرگ سفید با زرد کمرنگ به از نگاه کردن به سمت تخت رفتم دارز کشیدم چشمامو رو هم گذاشتم کم کم خوابم برد
ویو کوک
دختر خوشگلی بود ازش خوشم اومد بود نه کوک چی میگی اونم یه هرزست با اون پسرش معلوم نیست زیر چند نفر بوده
کوک : کای....کای
کای : بله قربان
کوک : هواپیما رو آماده کن تا دو ساعت دیگه برمیگیردیم
کای : بله قربان چشم کار دیگه ای ندارید
کوک : نه برو
کای : چشم
کوک
کای رفت حالا چیکار کنم حوصلم سر رفته هووف وایسا ببینم پس دختره واسه چیه به سمت اتاق دختره رفتم در اتاقشو باز کردن دیدم به طرز کیوت خوردنی خوابیده بزار اذیتش کنم آروم نزدیکش شدم بالا سرش بودم یهو روش خیمه زدم بلند ناله کردن گفتم : اههه بیبی میخوامت
ویو ا.ت
خواب بودم که یهو یه چیز خیلی بزرگ روم خیمه زد بلند ناله کرد
گفت : بیبی میخوامت
با این حرف جیغ بلندی کشیدم
ا.ت : جییبییییییییغ طور خدا از روم بلند شو...من هنوز باکرهم
کوک : چی ؟!.. تو هنوز باکرهای
ا.ت : خواهش میکنم..... اره اره من با کرهام لطفا از روم بلند شو
ویو کوک
از روش بلند شدم
کوک : فقط میخواستم بیدارت کنم
پاشو لباس بپوش بریم بیرون
ا.ت : چرا فکر میکنی باهات میام بیرون
کوک : (عصبی شدم با حرفش) چونکه من میگم
ا.ت : من حتی اسمت رو نمیدونم
کوک : کوک ....جئون کوک خوبه ؟
ا.ت : اوهوم خوبه
کوک : حالا هم لباس بپوش
ویو ا.ت
دیوونس به خاطر بیدار کردن کسی اینجوری میکنن هووف
بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی اومدم سر کند یه دامن سفید کوتاه با یه هودی بنفش کمرنگ یه نیم چکمه سفید موهامو خرگوشی بستم یه آرایش کیوت کردم یه کیف کمری سفید بستم رفتم پایین
پایان پارت ۲
لایک و کامنت فراموش نشه
ممنون
۶۹.۰k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.