عاشق خدمتکارم شدم پارت ۹ فصل دوم
همه ی نگاه ها به سمتم کشیده شد.....
جونگ کوک رو دیدم که هِه ( پوز خند) با همسرشون داشتن به طرفم می اومدن
وقتی پیشم رسیدن قبل از اینکه جونگ کوک چیزی بگه لیا گفت......
لیا : عشقممممم کی این زنو به همچین جشنی دعوت کرده.....مگه یادت رفته باید فقط مدیر های شرکت رو دعوت کنی....
بعد از این حرف همه شروع کردن به خندیدن
منم خیلی ریلکس گفتم....
ا/ت : من شمارو نمیشناسم ولی باید بگم من پارک ا/ت مدیر بزرگ ترین شرکت کره هستم به جونگ کوک نگاه کردمو گفتم.....
ا/ت : فکر میکنم باید یه تجدید نظر در رابطه با همکاری با شرکت شما بکنم درسته........
بعد از اون سکون سنگینی توی جمع حکم فرما شد هِه ( پوزخند) معلومه به خاطر اینکه بیشتر با اسم جین وو کار میکردم هیچ کس نمیدونست که مدیر شرکت به اون بزرگی یه خانومه..... تو همین فکرا بودم که جونگ کوک گفت......
کوک : من واقعا به خاطر بی احترامی همسرم متاسفم امیدوارم من رو ببخشید
مطمئن بودم از لفظ همسرم برای بیشتر حرص دادن من استفاده کرده به خاطر همین خیلی ریلکس گفتم.....
ا/ت : مشکلی نیست....فقط میتونم برم بشینم
میتونستم تعجب رو توی چشمامش ببینم گفت......
کوک : اوه... البته بفرمایید....
سری تکون دادم و به طرف میز حرکت کردم.......
از زبان کوک :
داشتم با مدیر شرکت ...... صحبت میکردم که صدای قدم های یکی اومد....توجه همه به سمتش جمع شد وقتی بهش نگاه کردم.... باورم نشد....اون...اون ا/ته چقدر قشنگ شده... توجهم به لباسش رفت.... احساس کردم خون به مغزم نمیرسه...آخه...آخهههه این چه لباسیهههه فاکییههههه که این پوشیدههه ...... میتونستم نگاه های مردا رو که روی بدنش میچرخن حس کنم.... هر لحظه داشت اعصابم بیشتر بهم میریخت ولی مجبور بودم خودمو آروم نگه دارم.....برای حرص دادنش با لیا رفتم پیشش که نه تنها خیلی ریلکس بود بلکه خیلی قشنگ هم جوابشو داد لیا هم از حرص هی دامنشو فشار میداد... وقتی به طرف میزش حرکت کرد به رفتنش نگاه کردم درست مثل یه مدل راه میرفت البته باید بگم که به غیر از تمام اینا تبهر خاصی در راه رفتم روی مغز منم دارن.....وقتی دیدم کجا نشسته...... دست لیا رو گرفتم و دقیقا میز جلوی میزش نشستمو لیارو داخل بغلم کشیدمو بهش حرف های عاشقانه میزدم...... میخواستم ببینم ا/ت درچه حاله به خاطر همین سرمو آوردم بالا که.....
جونگ کوک رو دیدم که هِه ( پوز خند) با همسرشون داشتن به طرفم می اومدن
وقتی پیشم رسیدن قبل از اینکه جونگ کوک چیزی بگه لیا گفت......
لیا : عشقممممم کی این زنو به همچین جشنی دعوت کرده.....مگه یادت رفته باید فقط مدیر های شرکت رو دعوت کنی....
بعد از این حرف همه شروع کردن به خندیدن
منم خیلی ریلکس گفتم....
ا/ت : من شمارو نمیشناسم ولی باید بگم من پارک ا/ت مدیر بزرگ ترین شرکت کره هستم به جونگ کوک نگاه کردمو گفتم.....
ا/ت : فکر میکنم باید یه تجدید نظر در رابطه با همکاری با شرکت شما بکنم درسته........
بعد از اون سکون سنگینی توی جمع حکم فرما شد هِه ( پوزخند) معلومه به خاطر اینکه بیشتر با اسم جین وو کار میکردم هیچ کس نمیدونست که مدیر شرکت به اون بزرگی یه خانومه..... تو همین فکرا بودم که جونگ کوک گفت......
کوک : من واقعا به خاطر بی احترامی همسرم متاسفم امیدوارم من رو ببخشید
مطمئن بودم از لفظ همسرم برای بیشتر حرص دادن من استفاده کرده به خاطر همین خیلی ریلکس گفتم.....
ا/ت : مشکلی نیست....فقط میتونم برم بشینم
میتونستم تعجب رو توی چشمامش ببینم گفت......
کوک : اوه... البته بفرمایید....
سری تکون دادم و به طرف میز حرکت کردم.......
از زبان کوک :
داشتم با مدیر شرکت ...... صحبت میکردم که صدای قدم های یکی اومد....توجه همه به سمتش جمع شد وقتی بهش نگاه کردم.... باورم نشد....اون...اون ا/ته چقدر قشنگ شده... توجهم به لباسش رفت.... احساس کردم خون به مغزم نمیرسه...آخه...آخهههه این چه لباسیهههه فاکییههههه که این پوشیدههه ...... میتونستم نگاه های مردا رو که روی بدنش میچرخن حس کنم.... هر لحظه داشت اعصابم بیشتر بهم میریخت ولی مجبور بودم خودمو آروم نگه دارم.....برای حرص دادنش با لیا رفتم پیشش که نه تنها خیلی ریلکس بود بلکه خیلی قشنگ هم جوابشو داد لیا هم از حرص هی دامنشو فشار میداد... وقتی به طرف میزش حرکت کرد به رفتنش نگاه کردم درست مثل یه مدل راه میرفت البته باید بگم که به غیر از تمام اینا تبهر خاصی در راه رفتم روی مغز منم دارن.....وقتی دیدم کجا نشسته...... دست لیا رو گرفتم و دقیقا میز جلوی میزش نشستمو لیارو داخل بغلم کشیدمو بهش حرف های عاشقانه میزدم...... میخواستم ببینم ا/ت درچه حاله به خاطر همین سرمو آوردم بالا که.....
۹۵.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.