عشق قرار دادی پارت ۳۵
ویو لیا
به قدری گریه کردم که دیگه چشمام درد میکرد بابام منو جلوی چشمای خودش داره داغونم میکنه من دیگه واقعا نمیکشم ولی بابام یه ذره ناراحتی هم تو صورتش دیده نمیشد بلکه از خوشحالی تو دلش عروسی بود که کم کم چشمام گرم شد و به خواب فرو رفتم صبح وقتی چشمامو باز کردم کف اتاق بودم صدای پای خدمتکارا کل خونه رو برداشته بود صدای مامانم اومد و
گفت : اون گلارو اونجا بچینید
یعنی چی؟ چه گلی ؟ در اتاقمو باز کردم که دیدم چقدر خونمون تغییر کرده خیلی قشنگ شده بود با کلی ربان و پرده های جدید و گل های سفید و قرمز تزیین شده بود
( علامت خدمتکار .خ.)
خ: بانو صبحتون بخیر
لیا : مرسی این گلا برای چیه ؟؟
خ: اینا رو اقا داماد انتخاب کرده خیلی قشنگن کارای خونه تمومه تزیین حیاط و باغچه مونده
لیا : بغضم گرفت ای کاش به جای سوهوی عوضی جیمین جاش بود
ویو جیمین:
با مامان رفتیم پاساژ و کلی وسایل کیف، کفش، لباس ،شلوار، کت ،طلا اینا خریدیم که دیگه به مغازه اخر رسیدیم من داشتم لباس خوابارو نگاه میکردم یا خدا چرا اینا انقدر بازن ینی باید از اینا انتخاب کنم وایییی که دیدم فروشنده ها دارن منو نگاه میکنن و ریز ریز میخندن واقعا داشتم میمردم از خجالت سریع رفتم پیش مامانم
جیمین: وای بیا بریم مامان تروخدا ( جیمین بچه میشود 😂)
م.ج: وا چته تو الان میریم بزار اینارم بردارم بریم
جیمین : چی مامان این دیگه خیلی بازه
م.ج : میدونم برای همینم بر میدارم
جیمین : نه زن من اینارو نمیپوشه
م.ج : هوم تو فکر کن نمیپوشه ، احمق شب عروسیتونم نمیخواد بپوشه ( یا خود خدا 🤭😐)
جیمین : 😃اهان چرا چرا
م.ج : 😂😂خاک تو سرت
جیمین : خوب چیه تو گفتی منم تایید کردم
م.ج : باشه بریم
حساب کردن و رفتن خونه
دینگ دینگ( زنگ در )
+ سلام روز بخیر
م.ل : سلام بفرمایید
+ ممنون این وسایلا از طرف آقا داماد فرستاده شده برای عروس خانم
م.ل : خیلی ممنون ولی ببخشید شما ؟
+ مت از با بادیگاردای خاندان پارکم
م.ل : اهان خیلی ممنون
+ راستی بانو دستور دادن عروس خانم حتما برای شب اینا رو تن کنن
م.ل : چشم خیلی ممنونم سلام بنده رو بهشون برسونید و ازشون تشکر کنین
+ با سر حرف مامان لیا رو تایید کرد و رفت
به قدری گریه کردم که دیگه چشمام درد میکرد بابام منو جلوی چشمای خودش داره داغونم میکنه من دیگه واقعا نمیکشم ولی بابام یه ذره ناراحتی هم تو صورتش دیده نمیشد بلکه از خوشحالی تو دلش عروسی بود که کم کم چشمام گرم شد و به خواب فرو رفتم صبح وقتی چشمامو باز کردم کف اتاق بودم صدای پای خدمتکارا کل خونه رو برداشته بود صدای مامانم اومد و
گفت : اون گلارو اونجا بچینید
یعنی چی؟ چه گلی ؟ در اتاقمو باز کردم که دیدم چقدر خونمون تغییر کرده خیلی قشنگ شده بود با کلی ربان و پرده های جدید و گل های سفید و قرمز تزیین شده بود
( علامت خدمتکار .خ.)
خ: بانو صبحتون بخیر
لیا : مرسی این گلا برای چیه ؟؟
خ: اینا رو اقا داماد انتخاب کرده خیلی قشنگن کارای خونه تمومه تزیین حیاط و باغچه مونده
لیا : بغضم گرفت ای کاش به جای سوهوی عوضی جیمین جاش بود
ویو جیمین:
با مامان رفتیم پاساژ و کلی وسایل کیف، کفش، لباس ،شلوار، کت ،طلا اینا خریدیم که دیگه به مغازه اخر رسیدیم من داشتم لباس خوابارو نگاه میکردم یا خدا چرا اینا انقدر بازن ینی باید از اینا انتخاب کنم وایییی که دیدم فروشنده ها دارن منو نگاه میکنن و ریز ریز میخندن واقعا داشتم میمردم از خجالت سریع رفتم پیش مامانم
جیمین: وای بیا بریم مامان تروخدا ( جیمین بچه میشود 😂)
م.ج: وا چته تو الان میریم بزار اینارم بردارم بریم
جیمین : چی مامان این دیگه خیلی بازه
م.ج : میدونم برای همینم بر میدارم
جیمین : نه زن من اینارو نمیپوشه
م.ج : هوم تو فکر کن نمیپوشه ، احمق شب عروسیتونم نمیخواد بپوشه ( یا خود خدا 🤭😐)
جیمین : 😃اهان چرا چرا
م.ج : 😂😂خاک تو سرت
جیمین : خوب چیه تو گفتی منم تایید کردم
م.ج : باشه بریم
حساب کردن و رفتن خونه
دینگ دینگ( زنگ در )
+ سلام روز بخیر
م.ل : سلام بفرمایید
+ ممنون این وسایلا از طرف آقا داماد فرستاده شده برای عروس خانم
م.ل : خیلی ممنون ولی ببخشید شما ؟
+ مت از با بادیگاردای خاندان پارکم
م.ل : اهان خیلی ممنون
+ راستی بانو دستور دادن عروس خانم حتما برای شب اینا رو تن کنن
م.ل : چشم خیلی ممنونم سلام بنده رو بهشون برسونید و ازشون تشکر کنین
+ با سر حرف مامان لیا رو تایید کرد و رفت
۶.۴k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.