فیک پروانه خونین p4
کوک نوشته بود که ۳ساعت دیگه میام دنبالت
ا.ت: سه ساعت دیگه میام دنبالت (اداشودرمیاره😂)
ویو ا.ت
رفتم لباسامو پوشیدم خودم رو
آماده کردم داشتم میرفتم بیرون
که به آینه نگاه
کردم دقیقه ها بدون این که حس
کنم میگذشتن
تا این که صدای بوق اومد و بدو بدو رفتم پایین
کوک :کجا بودی
ا.ت:خونه
کوک: بامزه
ویو ا.ت
داشتم فکر میکردم که دیدم کوک
ماشین رو یه جا گذاشت و
شروع کرد به
لیس زدن گونه هام یه حس عجیب بهم
دست داد
ا.ت:.😳دا داری چیه کار میکنی
کوک: هیچی
ویو کوک
واقعا دلیل این کارم رو نمیدونستم
خیلی حس عجیبی بود
کوک:رسیدیم پیاده شو (سرد 🏔️)
ا.ت :(بی صدا پیاده شد و رفتن داخل)
ویوا.ت
کوک زن رو صدا کرد وگفت بیا
وبرای این دختر لباس عروس بیار
بعدش نوبت من
میشه که لباس بپوشم آماده باش
زن :چشم
رفتم و لباس های مورد نظرم رو به کوک
نشون دادم اون از
یکیشون خشش اومد
خوب الان نوبت کوک بود
اون رفت وبا یه کت شلوار برگشت
ا.ت : فکرشم نکن اینو بپوشی
رفت از ۴مین کت شلواری که پوشیدخشم اومد
بهم گفت اینجا بدلی جات خشکل دارن
من گفتم مهم نیست خدت انتخاب کن
بیرون منتظرم
داشتم راه میرفتم که گوشه چشمی
یه چیزی دیدم من همیشه
عاشق این خراکیا بودم
داشتم به پنجره نگاه میکردم که
دیدم کوک داره
به من نگاه میکنه خجالت کشیدم
#فیک #سنیارو#
ا.ت: سه ساعت دیگه میام دنبالت (اداشودرمیاره😂)
ویو ا.ت
رفتم لباسامو پوشیدم خودم رو
آماده کردم داشتم میرفتم بیرون
که به آینه نگاه
کردم دقیقه ها بدون این که حس
کنم میگذشتن
تا این که صدای بوق اومد و بدو بدو رفتم پایین
کوک :کجا بودی
ا.ت:خونه
کوک: بامزه
ویو ا.ت
داشتم فکر میکردم که دیدم کوک
ماشین رو یه جا گذاشت و
شروع کرد به
لیس زدن گونه هام یه حس عجیب بهم
دست داد
ا.ت:.😳دا داری چیه کار میکنی
کوک: هیچی
ویو کوک
واقعا دلیل این کارم رو نمیدونستم
خیلی حس عجیبی بود
کوک:رسیدیم پیاده شو (سرد 🏔️)
ا.ت :(بی صدا پیاده شد و رفتن داخل)
ویوا.ت
کوک زن رو صدا کرد وگفت بیا
وبرای این دختر لباس عروس بیار
بعدش نوبت من
میشه که لباس بپوشم آماده باش
زن :چشم
رفتم و لباس های مورد نظرم رو به کوک
نشون دادم اون از
یکیشون خشش اومد
خوب الان نوبت کوک بود
اون رفت وبا یه کت شلوار برگشت
ا.ت : فکرشم نکن اینو بپوشی
رفت از ۴مین کت شلواری که پوشیدخشم اومد
بهم گفت اینجا بدلی جات خشکل دارن
من گفتم مهم نیست خدت انتخاب کن
بیرون منتظرم
داشتم راه میرفتم که گوشه چشمی
یه چیزی دیدم من همیشه
عاشق این خراکیا بودم
داشتم به پنجره نگاه میکردم که
دیدم کوک داره
به من نگاه میکنه خجالت کشیدم
#فیک #سنیارو#
۴.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.