فیک کوک (اعتماد)پارت۱۴
از زبان ا/ت
پوزخند شیطانی زدم و گفتم : خوابش رو ببینه من بهش چیزی دادم
خاله یو گفت : ببین دختر خوب اون اونقدر داره که به یه گرون ثروت پدرت احتیاج نداشته باشه اما اون ثروت متاصل به جایگاهی هست که پدرت داشته حالا تو هم بهتره از خر شیطون بیای پایین اون امضا رو بهش بدی اون موقع مطمئنن اون تو رو توی امنیت کامل بر می گردونه انگلیس
هیچی از حرفاش سر در نمیاوردم..حرف کسی تو گوش من نمیره هرچی خودم بگم
(یک هفته بعد)
از زبان ا/ت
جونگ کوک که خونه نیست باهاش کَل کَل کنم خاله یو هم که همیشه خدا تو آشپزخونه هست جانگ شین هم که با جونگ کوکه هوففف تهیونگ هم نیستش...به ساعت نگاه کردم ۵ بعد از ظهره چقدر بشینم آخه
میخواستم برم تو باغ نگهبان کنار در رو دیدم مثل مجسمه وایستاده بود اینا واقعا شبیه شوالیه های تاریکی هستن
از زبان جونگ کوک
ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم دروازه عمارت باز شد یه چند قدم رفتم که ۵ تا از نگهبانا رو دیدم که دوره ا/ت جمع شده بودن میخندیدن
عینک دودیم رو از چشمام برداشتم که جانگ شین با خنده گفت : انگار خیلی بهشون خوش میگذره
گفتم : من به این بی اُرزه ها پول میدم تا از این عمارت محافظت کنن اینا هر هر میخندن الان خنده هاشون رو به گریه تبدیل میکنم ( نمیدونم بی اُرزه چطوری نوشته میشه با عرض پوزش 😂)
از زبان ا/ت
همینطور از اون شوالیه هایی که تو انگلیس بودن برای نگهبانا تعریف میکردم و میخندیدیم که صدای بلند جونگ کوک اومد که گفت : اینجا چخبره
همه نگهبانا از ترس برگشتن سمتش بیچاره ها از ترس میلرزیدن
من پشت نگهبانا بودم تا خواست دهنش رو باز کنه و حرفش رو بزنه رفتم جلوی نگهبانا موندم و گفتم : اونا تقصیری ندارنا تقصیر من بود
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت : ا/ت برو تو
گفتم : اما...
بلند گفت : یه حرف رو صد بار تکرار نمیکنن برو تو
رفتم داخل ایششش سرم داد زد تا حالا هیچکس سرم داد نزده بود...
نشستم توی سالن اصلی با اخم به اطراف نگاه کردم صدای قدم هاش رو شنیدم فوراً بلند شدم و وایستادم گفتم : فکر نکن داد زدی ترسیدمااا
گفت : اون همه آدم رو دوره خودت جمع میکنی مگه بهت نگفتم هواست به کارات باشه
لال شدم که دوباره گفت : گفتم یا نگفتم ؟
با لبخند اعصاب خورد کنی گفتم : گفتی خب که چی ؟
انگار دوباره آرامشش برقرار شد که با آرامش گفت : خیلی خب انگار از جنگ خوشت میاد
با صدای بلند خاله یو رو صدا کرد
خاله یو هم سریع اومد پیشمون که جونگ کوک گفت : خاله یو از فردا تمیزکاری با ا/ت هست ظرف ها رو هم خودش میشوره تازه صبح زود بیدار میشه تا صبحونه منو آماده کنه
این چی میگه منی که توی عمرم دست به سیاه و سفید نزدم الان این کارا رو بکنم..با جرات گفتم : من این کار ها رو نمیکنم
گفت : تا جرمت سنگین تر نشده ساکت شو
بعدش رفت سمت پله ها طبقه بالا
بفرما خدمتکار هم شدم شانس به این قشنگی
ریه هام چند روزی بود حد و مرز نزاشته بود واسه درد سرفَم گرفت یه دستمال برداشتم و جلوی دهنم گرفتم رفتم طبقه بالا توی اتاقم در رو بستم وقتی سرفه هام بند اومد دهنم طمع خون میداد وقتی دستمال رو از روی دهنم برداشتم لکه های خون روش بود این بار دومه از داخل فکر کنم بلا های بدی سره ریه هام داره میاد
پوزخند شیطانی زدم و گفتم : خوابش رو ببینه من بهش چیزی دادم
خاله یو گفت : ببین دختر خوب اون اونقدر داره که به یه گرون ثروت پدرت احتیاج نداشته باشه اما اون ثروت متاصل به جایگاهی هست که پدرت داشته حالا تو هم بهتره از خر شیطون بیای پایین اون امضا رو بهش بدی اون موقع مطمئنن اون تو رو توی امنیت کامل بر می گردونه انگلیس
هیچی از حرفاش سر در نمیاوردم..حرف کسی تو گوش من نمیره هرچی خودم بگم
(یک هفته بعد)
از زبان ا/ت
جونگ کوک که خونه نیست باهاش کَل کَل کنم خاله یو هم که همیشه خدا تو آشپزخونه هست جانگ شین هم که با جونگ کوکه هوففف تهیونگ هم نیستش...به ساعت نگاه کردم ۵ بعد از ظهره چقدر بشینم آخه
میخواستم برم تو باغ نگهبان کنار در رو دیدم مثل مجسمه وایستاده بود اینا واقعا شبیه شوالیه های تاریکی هستن
از زبان جونگ کوک
ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم دروازه عمارت باز شد یه چند قدم رفتم که ۵ تا از نگهبانا رو دیدم که دوره ا/ت جمع شده بودن میخندیدن
عینک دودیم رو از چشمام برداشتم که جانگ شین با خنده گفت : انگار خیلی بهشون خوش میگذره
گفتم : من به این بی اُرزه ها پول میدم تا از این عمارت محافظت کنن اینا هر هر میخندن الان خنده هاشون رو به گریه تبدیل میکنم ( نمیدونم بی اُرزه چطوری نوشته میشه با عرض پوزش 😂)
از زبان ا/ت
همینطور از اون شوالیه هایی که تو انگلیس بودن برای نگهبانا تعریف میکردم و میخندیدیم که صدای بلند جونگ کوک اومد که گفت : اینجا چخبره
همه نگهبانا از ترس برگشتن سمتش بیچاره ها از ترس میلرزیدن
من پشت نگهبانا بودم تا خواست دهنش رو باز کنه و حرفش رو بزنه رفتم جلوی نگهبانا موندم و گفتم : اونا تقصیری ندارنا تقصیر من بود
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت : ا/ت برو تو
گفتم : اما...
بلند گفت : یه حرف رو صد بار تکرار نمیکنن برو تو
رفتم داخل ایششش سرم داد زد تا حالا هیچکس سرم داد نزده بود...
نشستم توی سالن اصلی با اخم به اطراف نگاه کردم صدای قدم هاش رو شنیدم فوراً بلند شدم و وایستادم گفتم : فکر نکن داد زدی ترسیدمااا
گفت : اون همه آدم رو دوره خودت جمع میکنی مگه بهت نگفتم هواست به کارات باشه
لال شدم که دوباره گفت : گفتم یا نگفتم ؟
با لبخند اعصاب خورد کنی گفتم : گفتی خب که چی ؟
انگار دوباره آرامشش برقرار شد که با آرامش گفت : خیلی خب انگار از جنگ خوشت میاد
با صدای بلند خاله یو رو صدا کرد
خاله یو هم سریع اومد پیشمون که جونگ کوک گفت : خاله یو از فردا تمیزکاری با ا/ت هست ظرف ها رو هم خودش میشوره تازه صبح زود بیدار میشه تا صبحونه منو آماده کنه
این چی میگه منی که توی عمرم دست به سیاه و سفید نزدم الان این کارا رو بکنم..با جرات گفتم : من این کار ها رو نمیکنم
گفت : تا جرمت سنگین تر نشده ساکت شو
بعدش رفت سمت پله ها طبقه بالا
بفرما خدمتکار هم شدم شانس به این قشنگی
ریه هام چند روزی بود حد و مرز نزاشته بود واسه درد سرفَم گرفت یه دستمال برداشتم و جلوی دهنم گرفتم رفتم طبقه بالا توی اتاقم در رو بستم وقتی سرفه هام بند اومد دهنم طمع خون میداد وقتی دستمال رو از روی دهنم برداشتم لکه های خون روش بود این بار دومه از داخل فکر کنم بلا های بدی سره ریه هام داره میاد
۱۴۱.۲k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.