پارت 3❧
پارت 3❧
پسر با زوق در جعبه رو باز کرد چشمای پسر برق می زد لونا به پشت سرش خیره شد و دید که هاشیرا ها دارن بهش نگاه می کنن بدون اینکه به اونا محل بزاره به سمت استاد رفت و زانو زد و گفت : استاد من معذرت می خوام اما اون دختر به هیچ انسانی حمله نمیکنه و اگر هم حمله کنه گناهش گردن من
استاد با نگاهی به اون گفت : بلندشو فرزندم من به تو اعتماد دارم ♥︎
بعد دو نفر رو صدا زد که اونا رو به امارت پروانه ببرن پسرک از لونا تشکر کرد و اون و خواهرشو بردن و استادم رفت تا استراحت کنه لونا از سکو اومد پایین و می خواست از امارت بره اما هاشیراها بهش جوری خیره شده بودن که انگار می خواستن بخورنش اما بازم انگار نه انگار که اونا وجود دارن اما چون راه امارت پروانه رو بلد نبود مجبور شد یه پرش بلند انجام بده انقدر بلند پرید که تونست امارتو ببینه اما تا پاش به زمین رسید با سرعت از امارت و هاشیراها دور شد....
ادامه دارد
پسر با زوق در جعبه رو باز کرد چشمای پسر برق می زد لونا به پشت سرش خیره شد و دید که هاشیرا ها دارن بهش نگاه می کنن بدون اینکه به اونا محل بزاره به سمت استاد رفت و زانو زد و گفت : استاد من معذرت می خوام اما اون دختر به هیچ انسانی حمله نمیکنه و اگر هم حمله کنه گناهش گردن من
استاد با نگاهی به اون گفت : بلندشو فرزندم من به تو اعتماد دارم ♥︎
بعد دو نفر رو صدا زد که اونا رو به امارت پروانه ببرن پسرک از لونا تشکر کرد و اون و خواهرشو بردن و استادم رفت تا استراحت کنه لونا از سکو اومد پایین و می خواست از امارت بره اما هاشیراها بهش جوری خیره شده بودن که انگار می خواستن بخورنش اما بازم انگار نه انگار که اونا وجود دارن اما چون راه امارت پروانه رو بلد نبود مجبور شد یه پرش بلند انجام بده انقدر بلند پرید که تونست امارتو ببینه اما تا پاش به زمین رسید با سرعت از امارت و هاشیراها دور شد....
ادامه دارد
۳۹۹
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.