فیک کوک ( عشق مافیا) پارت ۱۵
از زبان ا/ت
یکم که فکر کردم دیدم چیزی ندارم که بخوام تو کره بمونم دوباره رفتم پایین پیشه مادر و پدرم گفتم : میخوام برای همیشه برم آمریکا لطفاً کارا رو بکنید پدر ، دوتاشون تعجب کرده بودن بابام گفت : مطمئنی گفتم: بله مطمئنم گفت : هرجور که راحتی
دوباره رفتم بالا تو اتاقم
( یک ماه بعد ۱ روز مونده به رفتن ا/ت به آمریکا)
از زبان ا/ت
فردا میرم آمریکا بهتره امروز با جیمین خداحافظی کنم
زنگ زدم بهش و گفتم بیاد به کافی شاپی که بهش میگم خودمم رفتم اونجا کناره پنجره نشسته بودم که دیدم اومد بلند شدم و بغلش کردم و گفتم : خوش اومدی گفت : ممنون چیشده گفتی بیام ؟! گفتم : راستش من فردا میخوام برای همیشه از کره برم آمریکا گفت : واقعاً چرا گفتم : دیگه حوصله اینجا رو با آدماش ندارم اعصابم رو خورد میکنن گفت : درکت میکنم ولی..جونگ کوک چی مثل یه روانیه به هیچکس رحم نمیکنه گفتم : اون یه ماه پیش واسم تموم شد دارم سعی میکنم فراموشش کنم دیگه یادم ننداز
بعده چند دقیقه ازش خداحافظی کردم و رفتم بیرون از کافی شاپ برای آخرین بار میخوام توی این خیابونا قدم بزنم
( فردا )
از زبان ا/ت
وات ده...دیرم شد چمدونم رو برداشتم و بدو بدو رفتم پایین کم مونده بود بیوفتم از پله ها از مامان و بابا خداحافظی کردم و رفتم بیرون راننده رسوندم به فرودگاه رفتم توی فرودگاه داشتم میرفتم سمته پذیرش تا بلیطم رو بدم که صدا های شلیک اومد همه خوابیدن روی زمین کلی آدم سیاه پوش ریختن توی فرودگاه منم روی زمین نشستم از پشت مردم جلو رو نگاه کردم که جونگ کوک رو دیدم وات اون چرا اینجاست...ایش ا/ت احمق اون مافیاست هرکاری بگی میکنه ولی نباید از وجود من که اینجام با خبر بشه پشته مردم قایم شدم دستام رو گذاشتم روی سرم اسلحش رو گرفته بود سمته مردم و گفت : هرکسی از جاش جُم بخوره مخش رو می پاشونم روی زمین
حالا چیکار کنم آدماش دوره مون مونده بودن منم سرم پایین بود........
یکم که فکر کردم دیدم چیزی ندارم که بخوام تو کره بمونم دوباره رفتم پایین پیشه مادر و پدرم گفتم : میخوام برای همیشه برم آمریکا لطفاً کارا رو بکنید پدر ، دوتاشون تعجب کرده بودن بابام گفت : مطمئنی گفتم: بله مطمئنم گفت : هرجور که راحتی
دوباره رفتم بالا تو اتاقم
( یک ماه بعد ۱ روز مونده به رفتن ا/ت به آمریکا)
از زبان ا/ت
فردا میرم آمریکا بهتره امروز با جیمین خداحافظی کنم
زنگ زدم بهش و گفتم بیاد به کافی شاپی که بهش میگم خودمم رفتم اونجا کناره پنجره نشسته بودم که دیدم اومد بلند شدم و بغلش کردم و گفتم : خوش اومدی گفت : ممنون چیشده گفتی بیام ؟! گفتم : راستش من فردا میخوام برای همیشه از کره برم آمریکا گفت : واقعاً چرا گفتم : دیگه حوصله اینجا رو با آدماش ندارم اعصابم رو خورد میکنن گفت : درکت میکنم ولی..جونگ کوک چی مثل یه روانیه به هیچکس رحم نمیکنه گفتم : اون یه ماه پیش واسم تموم شد دارم سعی میکنم فراموشش کنم دیگه یادم ننداز
بعده چند دقیقه ازش خداحافظی کردم و رفتم بیرون از کافی شاپ برای آخرین بار میخوام توی این خیابونا قدم بزنم
( فردا )
از زبان ا/ت
وات ده...دیرم شد چمدونم رو برداشتم و بدو بدو رفتم پایین کم مونده بود بیوفتم از پله ها از مامان و بابا خداحافظی کردم و رفتم بیرون راننده رسوندم به فرودگاه رفتم توی فرودگاه داشتم میرفتم سمته پذیرش تا بلیطم رو بدم که صدا های شلیک اومد همه خوابیدن روی زمین کلی آدم سیاه پوش ریختن توی فرودگاه منم روی زمین نشستم از پشت مردم جلو رو نگاه کردم که جونگ کوک رو دیدم وات اون چرا اینجاست...ایش ا/ت احمق اون مافیاست هرکاری بگی میکنه ولی نباید از وجود من که اینجام با خبر بشه پشته مردم قایم شدم دستام رو گذاشتم روی سرم اسلحش رو گرفته بود سمته مردم و گفت : هرکسی از جاش جُم بخوره مخش رو می پاشونم روی زمین
حالا چیکار کنم آدماش دوره مون مونده بودن منم سرم پایین بود........
۱۱۵.۶k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.