P36
P36
¥ وقتی تموم شد بی اختیار لبهایش رو بوسیدم. احساسی که داشتم مانند زندگی روی ابرها بود. لب های صورتی رنگش از شراب هم مست کننده تر بود.بعد از بوسیدنش غیب شد. به سمت پناهگاهم دویدم و الان دارم روی بام روزم را مینویسم......
چند ساعت بعد:
دفتر رو بست و عینکشو در آورد: اگه بفهمه دفترشو نگاه کردی به نظرت ناراحت نمیشه؟
دختر دفتر رو گرفت و گفت: نمیدونم. امیدوارم ناراحت نشه.
بغض تا سر حد مرگ آزارش میداد: دختر قشنگم. میدونم خیلی دوستش داری و دلتنگشی. ولی راهی برای رفتن به مارسی داری؟
الیزا لحظه ای به فکر فرو رفت و گفت: نمیدونم.
آقای یون دستشو روی شانه های دختر گذاشت و گفت: اون خیلی دوست داره. مطمعن باش زود بر میگرده.
الیزا به سمت در رفت و گفت: بابت همچی ازتون ممنونم.
پیرمرد با لبخند گرمی از دختر خداحافظی کرد.
دختر دفتر رو سر جاش گذاشت و چشماش رو بست......
¥ وقتی تموم شد بی اختیار لبهایش رو بوسیدم. احساسی که داشتم مانند زندگی روی ابرها بود. لب های صورتی رنگش از شراب هم مست کننده تر بود.بعد از بوسیدنش غیب شد. به سمت پناهگاهم دویدم و الان دارم روی بام روزم را مینویسم......
چند ساعت بعد:
دفتر رو بست و عینکشو در آورد: اگه بفهمه دفترشو نگاه کردی به نظرت ناراحت نمیشه؟
دختر دفتر رو گرفت و گفت: نمیدونم. امیدوارم ناراحت نشه.
بغض تا سر حد مرگ آزارش میداد: دختر قشنگم. میدونم خیلی دوستش داری و دلتنگشی. ولی راهی برای رفتن به مارسی داری؟
الیزا لحظه ای به فکر فرو رفت و گفت: نمیدونم.
آقای یون دستشو روی شانه های دختر گذاشت و گفت: اون خیلی دوست داره. مطمعن باش زود بر میگرده.
الیزا به سمت در رفت و گفت: بابت همچی ازتون ممنونم.
پیرمرد با لبخند گرمی از دختر خداحافظی کرد.
دختر دفتر رو سر جاش گذاشت و چشماش رو بست......
۶.۵k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.