part¹¹🎻🍪🥢
نلی « من... من فقط میخوام کنار تهیونگ باشم.... اگه ملکه بشم برای اینکه جلوی شایعه پراکنی رو بگیرن قطعا تهیونگ رو میکشن!
روبر « قطعا همین کار رو میکنن!
نلی « میگن وقتی ادم عاشق یه نفر بشه هر کاری میکنه تا اون در آسایش باشه... حاضره هر خطری رو به جون بخره تا اون سالم بمونه! الان درکش میکردم
_نیاز به زمان داشت..... لازم بود عمیق درباره این موضوع فکر کنه و بعد تصمیم بگیره اما قبل از همه چیز باید موضوع رو به تهیونگ میگفت! حق نداشت جای اون تصمیم بگیره
نلی « مقابل اتاق تهیونگ ایستاده بودم.... باد به صورتم سیلی میزد و سر انگشت هام یخ کرده بود! دستم روی دستگیره خشک شده بود و جرعت نداشتم وارد اتاق بشم و حال اونم با این حرفها خراب کنم اما حق داشت بدونه....
_بالاخره دلو به دریا زد و چند تقه به در زد.....نه اونقدر آروم که به گوشش نرسه و نه اونقدر محکم که همه رو خبردار کنه! مدتی منتظر موند اما هیچ خبری از تهیونگ نبود.... نه شمعی روشن میشد نه صدایی به گوش میرسید! اروم دستگیره رو چرخوند و وارد اتاقش شد
نلی « اتاق تاریک تاریک بود! شمع توی دستم رو جلو اوردم تا بهتر ببینم.... در کمال تعجب خبری از تهیونگ نبود تختش خالی بود! با کمک نور شمع اتاق رو گشتم ولی خبری از تهیونگ نبود.... یعنی این موقع شب کجا رفته؟
تهیونگ « نل؟
نلی « تهیونگ
تهیونگ « این وقت شب توی اتاق من چیکار میکنی؟
نلی « خب.... باهات کار داشتم
تهیونگ « یعنی اینقدر مهم بود که نمیتونستی تا صبح صبر کنی؟
نلی « میشه بیای بشینی؟
_تا به حال نلی رو اینقدر مضطرب ندیده بود! نور شمع توی دستش رو روی صورت نلی انداخت و به خاطر هجوم نور چهره نلی درهم شد..... حتی با وجود اون نور کم رنگ پریده نلی و اضطرابش برای تهیونگ واضح و روشن بود
تهیونگ « حتما! نور اتاق با وجود دوتا شمع بیشتر شده بود.. مدتی بود که نلی در سکوت مقابلم نشسته بود و اتاق رو برانداز میکرد! نمیخواهی حرف بزنی نل؟
نلی « ا.. اتاق قشنگی داری
تهیونگ « ممنون اما این جواب من نیست! چی اینقدر نگرانت کرده؟
نلی « چرا چیزایی که دوست داریم آسون بدست نمیاد؟ یا حتی وقتی بدستش میاریم مدام میخوان اونو ازمون بگیرن ؟؟؟
تهیونگ « میگن تا چیزی رو از دست ندی و برای بدست اوردنش سخت تلاش نکنی قدرش رو نمیدونی! چی رو از تو گرفتن؟
نلی « تو رو
تهیونگ « چی ؟منو از تو گرفتن؟
نلی « اره.... کجا رفته بودی؟
تهیونگ « خوابم نمیبرد رفتم قدم بزنم.... میشه واضح تر توضیح بدی اینجا چه خبره؟؟ *کمی عصبی
نلی « یه نامه از طرف امپراطوری اومده
تهیونگ « خب؟
نلی « اون نامه خطاب به منه.... میدونی که یعنی چی؟ اینجا تنها زمانی برای یه دختر نامه میفرستن که بخوان از پدرش اونو خاستگاری کنن!
روبر « قطعا همین کار رو میکنن!
نلی « میگن وقتی ادم عاشق یه نفر بشه هر کاری میکنه تا اون در آسایش باشه... حاضره هر خطری رو به جون بخره تا اون سالم بمونه! الان درکش میکردم
_نیاز به زمان داشت..... لازم بود عمیق درباره این موضوع فکر کنه و بعد تصمیم بگیره اما قبل از همه چیز باید موضوع رو به تهیونگ میگفت! حق نداشت جای اون تصمیم بگیره
نلی « مقابل اتاق تهیونگ ایستاده بودم.... باد به صورتم سیلی میزد و سر انگشت هام یخ کرده بود! دستم روی دستگیره خشک شده بود و جرعت نداشتم وارد اتاق بشم و حال اونم با این حرفها خراب کنم اما حق داشت بدونه....
_بالاخره دلو به دریا زد و چند تقه به در زد.....نه اونقدر آروم که به گوشش نرسه و نه اونقدر محکم که همه رو خبردار کنه! مدتی منتظر موند اما هیچ خبری از تهیونگ نبود.... نه شمعی روشن میشد نه صدایی به گوش میرسید! اروم دستگیره رو چرخوند و وارد اتاقش شد
نلی « اتاق تاریک تاریک بود! شمع توی دستم رو جلو اوردم تا بهتر ببینم.... در کمال تعجب خبری از تهیونگ نبود تختش خالی بود! با کمک نور شمع اتاق رو گشتم ولی خبری از تهیونگ نبود.... یعنی این موقع شب کجا رفته؟
تهیونگ « نل؟
نلی « تهیونگ
تهیونگ « این وقت شب توی اتاق من چیکار میکنی؟
نلی « خب.... باهات کار داشتم
تهیونگ « یعنی اینقدر مهم بود که نمیتونستی تا صبح صبر کنی؟
نلی « میشه بیای بشینی؟
_تا به حال نلی رو اینقدر مضطرب ندیده بود! نور شمع توی دستش رو روی صورت نلی انداخت و به خاطر هجوم نور چهره نلی درهم شد..... حتی با وجود اون نور کم رنگ پریده نلی و اضطرابش برای تهیونگ واضح و روشن بود
تهیونگ « حتما! نور اتاق با وجود دوتا شمع بیشتر شده بود.. مدتی بود که نلی در سکوت مقابلم نشسته بود و اتاق رو برانداز میکرد! نمیخواهی حرف بزنی نل؟
نلی « ا.. اتاق قشنگی داری
تهیونگ « ممنون اما این جواب من نیست! چی اینقدر نگرانت کرده؟
نلی « چرا چیزایی که دوست داریم آسون بدست نمیاد؟ یا حتی وقتی بدستش میاریم مدام میخوان اونو ازمون بگیرن ؟؟؟
تهیونگ « میگن تا چیزی رو از دست ندی و برای بدست اوردنش سخت تلاش نکنی قدرش رو نمیدونی! چی رو از تو گرفتن؟
نلی « تو رو
تهیونگ « چی ؟منو از تو گرفتن؟
نلی « اره.... کجا رفته بودی؟
تهیونگ « خوابم نمیبرد رفتم قدم بزنم.... میشه واضح تر توضیح بدی اینجا چه خبره؟؟ *کمی عصبی
نلی « یه نامه از طرف امپراطوری اومده
تهیونگ « خب؟
نلی « اون نامه خطاب به منه.... میدونی که یعنی چی؟ اینجا تنها زمانی برای یه دختر نامه میفرستن که بخوان از پدرش اونو خاستگاری کنن!
۷۱.۲k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.