فیک ( عشق بی پایان ) پارت ۴
یونگی * یهو دیدم زد زیر گریه بغلش کردم کم کم خوابش برد منم همونطور خابم برد
صبح از خواب بیدار شدم صدای جیغ یونا بود که میگفت _ یونگی یونگی سوسک سوسک ) منم رفتمو دیدم روی میز ایستاده و جیغ میزنه نمیدونستم بخندم یا بیارمش پایین
یونا * هی یونگی ترو جون عمت نجاتم بده
یونگی * یونا این فقد یه سوسک نترس
یونا * یونگی سری رفت و سوسک رو انداخت بیرون و به من کمک کرد که بیام پایین
یونگی * خب هالا برام صبحونه درست کردی یا نه
یونا * پرو ولی درست کردم راستی یونگی من یه کار نمی وقت پیدا کردن
یونگی *خوبه
شب_ اومدم از سر کار خیلی خستمه یونا خابه لبه تخت العان میوفته تا خواست بیوفته رفتم کنار تخت تا بیفته روم لبای داغشو روی لبام حس میکردم یهو دیدم چشمای گرد کشیده سیاهش باز شد
صبح از خواب بیدار شدم صدای جیغ یونا بود که میگفت _ یونگی یونگی سوسک سوسک ) منم رفتمو دیدم روی میز ایستاده و جیغ میزنه نمیدونستم بخندم یا بیارمش پایین
یونا * هی یونگی ترو جون عمت نجاتم بده
یونگی * یونا این فقد یه سوسک نترس
یونا * یونگی سری رفت و سوسک رو انداخت بیرون و به من کمک کرد که بیام پایین
یونگی * خب هالا برام صبحونه درست کردی یا نه
یونا * پرو ولی درست کردم راستی یونگی من یه کار نمی وقت پیدا کردن
یونگی *خوبه
شب_ اومدم از سر کار خیلی خستمه یونا خابه لبه تخت العان میوفته تا خواست بیوفته رفتم کنار تخت تا بیفته روم لبای داغشو روی لبام حس میکردم یهو دیدم چشمای گرد کشیده سیاهش باز شد
۴۵.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.