فیک تهیونگ(عشق+بی انتها) p72
هیناه
_بارونه برو تو لجباز
_اره لجبازم حالا برو تا من برم تو
یه لحظه نگاهش میخ پشت سرم شد دوباره اخم کرد
برگشتم به پشت سرم با دیدن سویون که از پنجره نگاهمون میکرد لبخندی بهش زدم اونم نیمچه لبخندی تحویلم داد
_خیلی خب میرم
همچنان اخم داشت سوار ماشین شد و رفت تا بره از پشت با لبخند زل زدم بهش
رفتم داخل...گرمای خونه بدن سرد و نم دارم که بارون باعثش بود رو کم کم گرم کرد
سویون روی کاناپه نشسته بود و تو فکر بود
_سویون؟
_بله عزیزم ؟
_میرم بخوابم کاری نداری
_نه نه
_پس شبت بخیر
اونم شب بخیری گفتو راهیه اتاق شدم...
(صبح)
هیناه
موهامو بستمو کتمو تو تنم مرتب کردم رفتم سمت کفشای کرمی پاشنه بلندمو پوشیدمشون،نگاهی به اطراف کردم همه وسایلامو جمع کردمو چمدونمو بستم
از اتاق خارج شدم ، سویون هم مثل همیشه شیک و مرتب روی میزه صبحانه منتظرم بود
_صبح بخیر
_صبح شما هم بخیر
با یادآوری حالِ دیشبش گفتم : خوب خوابیدی؟
لبخنده اطمینان بخشی زد و گفت : آره خیلی
_اوم عالیه
زنگ در به صدا در اومد با تعجب به هم زل زدیم
_کیه؟
_نمیدونم
خواستم بلند بشم که گفت : تو بشین من باز میکنم
رفت بیرون از آشپزخونه درو باز کرد
تهیونگ
_تهیونگ از اومدن سویون خبر داشتی؟
اینقدر بهش فکر کرده بودم که آوردن اسمشم روانمو به هم میریخت
_نه نمیدونستم
چیزی نگفتو بی هدف از پنجره به بیرون زل زد
_بریم پیش سویون هیناه تا باهاشون راهی بشیم
_من نمیام
چند ثانیه نگام کرد و گفت : نمیای؟ پاشو بریم پسر لج نکن
_نمیتونم
_چیزی نمیشه بیا بریم
نگاهی به جین انداختم،میخواستم هیناه رو ببینم اما با دیدن سویون همه چیز تو نگاهم تغییر میکرد
نفس عمیقی کشیدمو همراهش از هتل خارج شدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زنگ درو زدمو تکیه دادم به دیواره کناره در
_اینقدر استرس لازم نیست
_استرس برای چی؟ ندارم
_مشخصه
با باز شدن در چهره سویون جلومون ظاهر شد
با دزدیدن نگاهش گفت : خوش اومدین
_کیه سویون؟
این صدای فرشته من بود...
هیناه
_کیه سویون؟!
با دیدن جین و تهیونگ خوشحال بلند شدمو رفتم سمتشون
_خوش اومدین
_ممنون بانو
این جین بود ، منتظر به تهیونگ خیره شدم که دستمو گرفت و لبخند زد منم نیشم باز شد
_خب دیگه همدیگه رو خوردین با این نگاها
هول زده به جین نگاه کردمو چشم غوره ای بهش رفتم که خنده سویونو جین همزمان باهم بلند شد
بالاخره صبحانه رو کناره هم خوردیم تو این مدت تهیونگ همش تو فکر بود و کمتر حرف میزد نسبت به ما
_بارونه برو تو لجباز
_اره لجبازم حالا برو تا من برم تو
یه لحظه نگاهش میخ پشت سرم شد دوباره اخم کرد
برگشتم به پشت سرم با دیدن سویون که از پنجره نگاهمون میکرد لبخندی بهش زدم اونم نیمچه لبخندی تحویلم داد
_خیلی خب میرم
همچنان اخم داشت سوار ماشین شد و رفت تا بره از پشت با لبخند زل زدم بهش
رفتم داخل...گرمای خونه بدن سرد و نم دارم که بارون باعثش بود رو کم کم گرم کرد
سویون روی کاناپه نشسته بود و تو فکر بود
_سویون؟
_بله عزیزم ؟
_میرم بخوابم کاری نداری
_نه نه
_پس شبت بخیر
اونم شب بخیری گفتو راهیه اتاق شدم...
(صبح)
هیناه
موهامو بستمو کتمو تو تنم مرتب کردم رفتم سمت کفشای کرمی پاشنه بلندمو پوشیدمشون،نگاهی به اطراف کردم همه وسایلامو جمع کردمو چمدونمو بستم
از اتاق خارج شدم ، سویون هم مثل همیشه شیک و مرتب روی میزه صبحانه منتظرم بود
_صبح بخیر
_صبح شما هم بخیر
با یادآوری حالِ دیشبش گفتم : خوب خوابیدی؟
لبخنده اطمینان بخشی زد و گفت : آره خیلی
_اوم عالیه
زنگ در به صدا در اومد با تعجب به هم زل زدیم
_کیه؟
_نمیدونم
خواستم بلند بشم که گفت : تو بشین من باز میکنم
رفت بیرون از آشپزخونه درو باز کرد
تهیونگ
_تهیونگ از اومدن سویون خبر داشتی؟
اینقدر بهش فکر کرده بودم که آوردن اسمشم روانمو به هم میریخت
_نه نمیدونستم
چیزی نگفتو بی هدف از پنجره به بیرون زل زد
_بریم پیش سویون هیناه تا باهاشون راهی بشیم
_من نمیام
چند ثانیه نگام کرد و گفت : نمیای؟ پاشو بریم پسر لج نکن
_نمیتونم
_چیزی نمیشه بیا بریم
نگاهی به جین انداختم،میخواستم هیناه رو ببینم اما با دیدن سویون همه چیز تو نگاهم تغییر میکرد
نفس عمیقی کشیدمو همراهش از هتل خارج شدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زنگ درو زدمو تکیه دادم به دیواره کناره در
_اینقدر استرس لازم نیست
_استرس برای چی؟ ندارم
_مشخصه
با باز شدن در چهره سویون جلومون ظاهر شد
با دزدیدن نگاهش گفت : خوش اومدین
_کیه سویون؟
این صدای فرشته من بود...
هیناه
_کیه سویون؟!
با دیدن جین و تهیونگ خوشحال بلند شدمو رفتم سمتشون
_خوش اومدین
_ممنون بانو
این جین بود ، منتظر به تهیونگ خیره شدم که دستمو گرفت و لبخند زد منم نیشم باز شد
_خب دیگه همدیگه رو خوردین با این نگاها
هول زده به جین نگاه کردمو چشم غوره ای بهش رفتم که خنده سویونو جین همزمان باهم بلند شد
بالاخره صبحانه رو کناره هم خوردیم تو این مدت تهیونگ همش تو فکر بود و کمتر حرف میزد نسبت به ما
۷.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.