𝐏𝐀𝐑𝐓 ²⁵
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ²⁵
من رو مبل سرم تو گوشی بود یدفعه عمارت آتیش میگیره من و هوسوک میتونیم از آتیش بیایم بیرون ولی برادرم نتونست یه قسمت از عمارت آتیش گرفت بود همه رفتن آتیش رو خاموش کردن و برادرم + این قسمتشو نگو که سکته میکنم و متاسفم برای برادرت . هان: چرا تو باید متاسف باشی خب بعدش بابام اومد هر چی بهش گفتمتقصیر هوسوک نیست قبول نکرد اما مادرم پذیرفت پدرمکینه به دل گرفت و رابطمون باهاشون قطع شد تا سال پیشی که بابام گفت باید انتقام بگیرم و با شرکت پدر اون و پدرم همشریک شدیم که کارش رو بتونه راحت تر انجام بده من همیواشکی دارم بعًی از کار هاش رو جمع میکنم نزدیک چند بار قاتل های هوسوک رو کشتم + خب چرا با هوسوک صمیمی نیستین . هان: چون فکر میکنه منم اونو مقصر میدونم شاید یه روزی انتقام میگیرم ازش + هان حالا باید چیکار کنیم . هان: خب هوسوک که مطمئنم دوباره گیرت میاره و برمیگردی اون عمارت ولی باید حواست باشه و باید اینچند روز نقشه بکشیم + باشه کمکت میکنم فعلا . هان: مواظب باش . تاکسی گرفتم از جلوی شرکت هوسوک رد شدیم که دیدمش سرمو انداختم پایین و آوردم بالا + اوفففف . رسیدم آپارتمان و همهداستان رو برای لیا و هیونا گفتم¥ چه عجیب £ من واقعا فکر نمیکردم انقدر خوب باشه باهامون + هوم منم اون شبی که اومدم بهت چیزا رو دادم بعدش رو که میدونی هان قصد داشته منو نجات بده من فکر میکردم میخواد بکشتم.....خب لیا میتونی یه اطلاعی از عمارت هوسوک داسته باشی £ چون یه لپتابه باید بریم مکان های دور از آپارتمان تا هر وقت فهمیدنهک شده جای اصلی رد نفهمن ¥ ارع حتما چک میکنن + باشه من میرمغذا درست کنم ¥ درست کردم خاهر رو میزه + واو ندیدم..........فردا صبح با هان رفتیم سمت یه روستا £ همینجا خوبه نگه دار . هان: اوکی £ بچه ها برید بیرون آرامشم کامل تر باشه + اوکی من و هیونا و هان از ماشین پیدا شدیم . هان: چرا نگرانی + دیروز که اومدم دیدنت موقع برگشت هوسوک رو دیدیم میترسم دیده باشتم . هان : این نگرانیها رو ول کن £ بچه ها سریع سوار شیددد ( با داد ) . زودی سوار ماشین شدیم £ زودی از اینجا برو . هان ماشین رو روشن کرد + چیشده £ من اصلا حواسم به این نبود که هر وقت اونا پای سیستم نیستن هک کنم احتمالا نامجون پشت سیستم بوده . سرم خورد به داشبورد + اینا کین ¥ ا..ون....ته...یونگه . هان: بچه ها همینجا وایسین . یه ماسک و کلاه پوشید رفت بیرون . هان از ماشین رفت پایین شیشه رو دادم پایین تا حرف هاشون رو متوجه بشم . تهیونگ: نکنه دوباره میخواید هوسوک رو بکشی . هان: اینش رو دیگه نمیتونم بگم . تهیونگ: کیا همراهتن . هان:کاری به اونا نداشته باش......+ دخترا فرار کنین ¥ نمیشه دور و برمون پرهماشینه + پس خودمنجاتتون میدم . از ماشین پیاده شدم + چه اتفاقی افتاده.....
پست بعدی
من رو مبل سرم تو گوشی بود یدفعه عمارت آتیش میگیره من و هوسوک میتونیم از آتیش بیایم بیرون ولی برادرم نتونست یه قسمت از عمارت آتیش گرفت بود همه رفتن آتیش رو خاموش کردن و برادرم + این قسمتشو نگو که سکته میکنم و متاسفم برای برادرت . هان: چرا تو باید متاسف باشی خب بعدش بابام اومد هر چی بهش گفتمتقصیر هوسوک نیست قبول نکرد اما مادرم پذیرفت پدرمکینه به دل گرفت و رابطمون باهاشون قطع شد تا سال پیشی که بابام گفت باید انتقام بگیرم و با شرکت پدر اون و پدرم همشریک شدیم که کارش رو بتونه راحت تر انجام بده من همیواشکی دارم بعًی از کار هاش رو جمع میکنم نزدیک چند بار قاتل های هوسوک رو کشتم + خب چرا با هوسوک صمیمی نیستین . هان: چون فکر میکنه منم اونو مقصر میدونم شاید یه روزی انتقام میگیرم ازش + هان حالا باید چیکار کنیم . هان: خب هوسوک که مطمئنم دوباره گیرت میاره و برمیگردی اون عمارت ولی باید حواست باشه و باید اینچند روز نقشه بکشیم + باشه کمکت میکنم فعلا . هان: مواظب باش . تاکسی گرفتم از جلوی شرکت هوسوک رد شدیم که دیدمش سرمو انداختم پایین و آوردم بالا + اوفففف . رسیدم آپارتمان و همهداستان رو برای لیا و هیونا گفتم¥ چه عجیب £ من واقعا فکر نمیکردم انقدر خوب باشه باهامون + هوم منم اون شبی که اومدم بهت چیزا رو دادم بعدش رو که میدونی هان قصد داشته منو نجات بده من فکر میکردم میخواد بکشتم.....خب لیا میتونی یه اطلاعی از عمارت هوسوک داسته باشی £ چون یه لپتابه باید بریم مکان های دور از آپارتمان تا هر وقت فهمیدنهک شده جای اصلی رد نفهمن ¥ ارع حتما چک میکنن + باشه من میرمغذا درست کنم ¥ درست کردم خاهر رو میزه + واو ندیدم..........فردا صبح با هان رفتیم سمت یه روستا £ همینجا خوبه نگه دار . هان: اوکی £ بچه ها برید بیرون آرامشم کامل تر باشه + اوکی من و هیونا و هان از ماشین پیدا شدیم . هان: چرا نگرانی + دیروز که اومدم دیدنت موقع برگشت هوسوک رو دیدیم میترسم دیده باشتم . هان : این نگرانیها رو ول کن £ بچه ها سریع سوار شیددد ( با داد ) . زودی سوار ماشین شدیم £ زودی از اینجا برو . هان ماشین رو روشن کرد + چیشده £ من اصلا حواسم به این نبود که هر وقت اونا پای سیستم نیستن هک کنم احتمالا نامجون پشت سیستم بوده . سرم خورد به داشبورد + اینا کین ¥ ا..ون....ته...یونگه . هان: بچه ها همینجا وایسین . یه ماسک و کلاه پوشید رفت بیرون . هان از ماشین رفت پایین شیشه رو دادم پایین تا حرف هاشون رو متوجه بشم . تهیونگ: نکنه دوباره میخواید هوسوک رو بکشی . هان: اینش رو دیگه نمیتونم بگم . تهیونگ: کیا همراهتن . هان:کاری به اونا نداشته باش......+ دخترا فرار کنین ¥ نمیشه دور و برمون پرهماشینه + پس خودمنجاتتون میدم . از ماشین پیاده شدم + چه اتفاقی افتاده.....
پست بعدی
۴۷.۲k
۱۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.