قسمت 2
قسمت 2
و عمرو بن بکر چون به مصر رفت، در شب نوزدهم ارادۀ قتل عمرو بن العاص کرد، و او در آن شب به نماز حاضر نشد و خارجه را فرستاده بود که به جای او نماز کند. پس آن ملعون ضربتی به خارجه زد به گمان آنکه عمرو است و خارجه کشته شد و عمرو نجات یافت. چون ابن ملجم به کوفه درآمد، آن راز را به کسی اظهار نکرد و روزی به خانۀ مردی از قبیلۀ تیم الرباب رفت و قطامۀ ملعونه را در آن خانه دید، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در جنگ خوارج پدر و برادر او را کشته بود و آن ملعونه در نهایت حسن و جمال بود. چون ابن ملجم آن ملعونه را دید، آتش محبّتش در سینۀ او مشتعل گردید و او را به نکاح خود دعوت نمود، آن ملعونه گفت که: مهر من سه هزار درهم است و غلامی و کنیزکی و کشتن علی بن أبی طالب است، آن ملعون برای مصلحت گفت: آنچه گفتی قبول کردم به غیر از قتل علی بن أبی طالب که مرا قدرت آن نیست، آن ملعونه گفت که: او را غافل گردان و بکش، اگر از کشتن رهائی یابی با من عیش خواهی کرد، و اگر کشته شوی ثواب آخرت از برای تو بهتر از زندگانی دنیاست. چون آن ملعون دانست که آن ملعونه در مذهب با او موافقت دارد، گفت: به خدا سوگند که من نیز به این شهر نیامدهام مگر برای این کار، آن ملعونه گفت که: من از قبیلۀ خود جمعی را با تو همراه میکنم که تو را در این امر معاونت نمایند، پس آن ملعونه وردان بن مجالد را از قبیلۀ خود یاور گردانید، و ابن ملجم ملعون شبیب بن بجره را دید و گفت: ای شبیب نمیخواهی تو را به امری دعوت کنم که باعث شرف دنیا و آخرت تو باشد؟ شبیب گفت که: آن امر کدام است؟ گفت: آنکه یاری کنی مرا بر کشتن علی بن أبی طالب، شبیب نیز از جملۀ خوارج بود، پس گفت: ای ابن ملجم کاری بزرگ پیش گرفتهای و کشتن علی آسان نیست، ابن ملجم گفت: در مسجد پنهان میشویم، چون به نماز بیرون میآید مطلب خود را به عمل میآوریم، پس آن ملعون را نیز با خود متّفق کرد، و در شب نوزدهم ماه رمضان آن سه ملعون به این عزیمت به مسجد درآمدند و قطامۀ ملعونه خیمه در مسجد زده بود و مشغول اعتکاف بود، در آن شب آن ملاعین در خیمۀ او به سر بردند و آن ملعونه جامههای حریر بر سینههای ایشان بست و شمشیرها به دستشان داد و ایشان را بیرون فرستاد. پس آن سه ملعون آمدند و به نزدیک آن دری که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام داخل مسجد میشد نشستند، و پیشتر راز خود را با اشعث بن قیس خارجی گفته بودند و او نیز با ایشان در این امر متّفق شده بود و به یاری ایشان به مسجد آمده بود.
جلاء العیون: تاریخ چهارده معصوم، صفحه 322
و عمرو بن بکر چون به مصر رفت، در شب نوزدهم ارادۀ قتل عمرو بن العاص کرد، و او در آن شب به نماز حاضر نشد و خارجه را فرستاده بود که به جای او نماز کند. پس آن ملعون ضربتی به خارجه زد به گمان آنکه عمرو است و خارجه کشته شد و عمرو نجات یافت. چون ابن ملجم به کوفه درآمد، آن راز را به کسی اظهار نکرد و روزی به خانۀ مردی از قبیلۀ تیم الرباب رفت و قطامۀ ملعونه را در آن خانه دید، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در جنگ خوارج پدر و برادر او را کشته بود و آن ملعونه در نهایت حسن و جمال بود. چون ابن ملجم آن ملعونه را دید، آتش محبّتش در سینۀ او مشتعل گردید و او را به نکاح خود دعوت نمود، آن ملعونه گفت که: مهر من سه هزار درهم است و غلامی و کنیزکی و کشتن علی بن أبی طالب است، آن ملعون برای مصلحت گفت: آنچه گفتی قبول کردم به غیر از قتل علی بن أبی طالب که مرا قدرت آن نیست، آن ملعونه گفت که: او را غافل گردان و بکش، اگر از کشتن رهائی یابی با من عیش خواهی کرد، و اگر کشته شوی ثواب آخرت از برای تو بهتر از زندگانی دنیاست. چون آن ملعون دانست که آن ملعونه در مذهب با او موافقت دارد، گفت: به خدا سوگند که من نیز به این شهر نیامدهام مگر برای این کار، آن ملعونه گفت که: من از قبیلۀ خود جمعی را با تو همراه میکنم که تو را در این امر معاونت نمایند، پس آن ملعونه وردان بن مجالد را از قبیلۀ خود یاور گردانید، و ابن ملجم ملعون شبیب بن بجره را دید و گفت: ای شبیب نمیخواهی تو را به امری دعوت کنم که باعث شرف دنیا و آخرت تو باشد؟ شبیب گفت که: آن امر کدام است؟ گفت: آنکه یاری کنی مرا بر کشتن علی بن أبی طالب، شبیب نیز از جملۀ خوارج بود، پس گفت: ای ابن ملجم کاری بزرگ پیش گرفتهای و کشتن علی آسان نیست، ابن ملجم گفت: در مسجد پنهان میشویم، چون به نماز بیرون میآید مطلب خود را به عمل میآوریم، پس آن ملعون را نیز با خود متّفق کرد، و در شب نوزدهم ماه رمضان آن سه ملعون به این عزیمت به مسجد درآمدند و قطامۀ ملعونه خیمه در مسجد زده بود و مشغول اعتکاف بود، در آن شب آن ملاعین در خیمۀ او به سر بردند و آن ملعونه جامههای حریر بر سینههای ایشان بست و شمشیرها به دستشان داد و ایشان را بیرون فرستاد. پس آن سه ملعون آمدند و به نزدیک آن دری که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام داخل مسجد میشد نشستند، و پیشتر راز خود را با اشعث بن قیس خارجی گفته بودند و او نیز با ایشان در این امر متّفق شده بود و به یاری ایشان به مسجد آمده بود.
جلاء العیون: تاریخ چهارده معصوم، صفحه 322
۴۶۵
۱۴ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.