پارت ۱۲
خب خوشگلا ۲ نفر دیگه هم بهمون اضافه شدن بریم برا پارت جایزه(عاشقتونم)
- آتوسا ده سال پيش براي تحصيل رفت لندن. بابا هم براي اين که اون پيشرفت کنه از هيچ راهي فروگذار نکرد. مرتب پول به حسابش مي ريخت و در ازاش فقط از اون مي خواست که درس بخونه و خانوم دکتر بشه. آتوسا هم مرتب مي گفت چشم بابا جون هر چي شما بگين. مامان خيلي براي آتوسا بي تابي مي کرد و مي خواست که بره اون و ببينه. بالاخره بابا ويزاشون و درست کرد و با مامان رفتن سراغ آتوسا. وقتي که برگشتن من با تموم بچگيم فهميدم اوضاع يه جوريه! مامان مرتب از آتوسا طرفداري مي کرد و جلوي بابا مي ايستاد ولي گويا وضع ظاهري آتوسا حسابي غربي شده بوده. موهاش و رنگ کرده بوده و لباساي آن چناني مي پوشيده. شيشه هاي نوشیدنی تو خونه اش بوده. جلوي بابا سيگار مي کشيده و از اين جور چيزا. مامان به بابا مي گفت کاريش نداشته باشه و بذاره راحت باشه تا بتونه درس بخونه ولي يه چيزي بود که بابا رو نگران مي کرد. اونم يه مدرک جرم بود. بابا تو خونه آتوسا يه لباس زير مردونه پيدا کرده بود. مامان مي گفت لابد مال پارتي هاييه که اون جا مي گيرن و مطمئن بود که ربطي به آتوسا نداره. مي گفت در اين مورد با آتوسا حرف زده و اون گفته که مال دوست پسر دوستشه ولي بابا بالاخره يه مرد ايراني بود و غيرتش حسابي باد کرده بود. بيشتر به آتوسا زنگ مي زد و حسابي نگرانش بود. دو سال ديگه هم گذشت. بابا هر کاري مي کرد ويزاش درست نمي شد که يه سر بره پيش آتوسا و اين بيشتر کلافه اش مي کرد. به اونم که مي گفت بيا ايران هزار تا بهونه مي آورد. آخرياش ديگه جواب تلفنا رو هم نمي داد. وقتي شيش ماه گذشت و خبري از آتوسا نشد بابا به ضرب پول ويزا گرفت و رفت لندن ولي با چه صحنه اي مواجه شد! آتوساي معتاد بين يه گله مرد. بابا آتوسا رو برگردوند ايران و مشغول مداواش شد. آتوسا دو بار خودکشي ناموفق داشت. بالاخره ترکش داديم. قضيه بکارتش هم با يه عمل حل شد ولي بابا اعتمادش رو به کل ازدست داد. تموم سختگيريش اين بار متوجه من شده بود. ديگه اون باباي خوب رفته بود و جاش يه باباي بد اومده بود. مامان خيلي هواي آتوسا رو داشت و من از همه طرف زير فشار بودم. محبت مامان و از دست داده بودم. بابا هم برام تبديل به يه مرد خشک و خشن شده بود. بنفشه مي دونه که اون موقع من اگه يه دقيقه دير مي رسيدم خونه بابا چه قشقرقي راه مي انداخت. دو سال بعد از اومدن آتوسا پسر يکي از شريکاي بابا اومد خواستگاريش. با وجودي که يه چيزايي راجع بهش مي دونست. البته به استثناي قضيه بکارت! پسر خوب و جنتلمني بود. وقتي اومد خواستگاري آتوسا من به آتوسا حسوديم شد. اونم از خدا خواسته قبول کرد و ازدواج کرد. الان دو ساله که رفته
⭐⭐⭐⭐
ادامه پارت ۱۲ در پست بعدی
- آتوسا ده سال پيش براي تحصيل رفت لندن. بابا هم براي اين که اون پيشرفت کنه از هيچ راهي فروگذار نکرد. مرتب پول به حسابش مي ريخت و در ازاش فقط از اون مي خواست که درس بخونه و خانوم دکتر بشه. آتوسا هم مرتب مي گفت چشم بابا جون هر چي شما بگين. مامان خيلي براي آتوسا بي تابي مي کرد و مي خواست که بره اون و ببينه. بالاخره بابا ويزاشون و درست کرد و با مامان رفتن سراغ آتوسا. وقتي که برگشتن من با تموم بچگيم فهميدم اوضاع يه جوريه! مامان مرتب از آتوسا طرفداري مي کرد و جلوي بابا مي ايستاد ولي گويا وضع ظاهري آتوسا حسابي غربي شده بوده. موهاش و رنگ کرده بوده و لباساي آن چناني مي پوشيده. شيشه هاي نوشیدنی تو خونه اش بوده. جلوي بابا سيگار مي کشيده و از اين جور چيزا. مامان به بابا مي گفت کاريش نداشته باشه و بذاره راحت باشه تا بتونه درس بخونه ولي يه چيزي بود که بابا رو نگران مي کرد. اونم يه مدرک جرم بود. بابا تو خونه آتوسا يه لباس زير مردونه پيدا کرده بود. مامان مي گفت لابد مال پارتي هاييه که اون جا مي گيرن و مطمئن بود که ربطي به آتوسا نداره. مي گفت در اين مورد با آتوسا حرف زده و اون گفته که مال دوست پسر دوستشه ولي بابا بالاخره يه مرد ايراني بود و غيرتش حسابي باد کرده بود. بيشتر به آتوسا زنگ مي زد و حسابي نگرانش بود. دو سال ديگه هم گذشت. بابا هر کاري مي کرد ويزاش درست نمي شد که يه سر بره پيش آتوسا و اين بيشتر کلافه اش مي کرد. به اونم که مي گفت بيا ايران هزار تا بهونه مي آورد. آخرياش ديگه جواب تلفنا رو هم نمي داد. وقتي شيش ماه گذشت و خبري از آتوسا نشد بابا به ضرب پول ويزا گرفت و رفت لندن ولي با چه صحنه اي مواجه شد! آتوساي معتاد بين يه گله مرد. بابا آتوسا رو برگردوند ايران و مشغول مداواش شد. آتوسا دو بار خودکشي ناموفق داشت. بالاخره ترکش داديم. قضيه بکارتش هم با يه عمل حل شد ولي بابا اعتمادش رو به کل ازدست داد. تموم سختگيريش اين بار متوجه من شده بود. ديگه اون باباي خوب رفته بود و جاش يه باباي بد اومده بود. مامان خيلي هواي آتوسا رو داشت و من از همه طرف زير فشار بودم. محبت مامان و از دست داده بودم. بابا هم برام تبديل به يه مرد خشک و خشن شده بود. بنفشه مي دونه که اون موقع من اگه يه دقيقه دير مي رسيدم خونه بابا چه قشقرقي راه مي انداخت. دو سال بعد از اومدن آتوسا پسر يکي از شريکاي بابا اومد خواستگاريش. با وجودي که يه چيزايي راجع بهش مي دونست. البته به استثناي قضيه بکارت! پسر خوب و جنتلمني بود. وقتي اومد خواستگاري آتوسا من به آتوسا حسوديم شد. اونم از خدا خواسته قبول کرد و ازدواج کرد. الان دو ساله که رفته
⭐⭐⭐⭐
ادامه پارت ۱۲ در پست بعدی
۱.۹k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.