پارت ❻
پارت ❻
.
.
.
(دوماه بعد اون اتفاق )
از دید اتسوشی
همه چی خوب بود و سازمان الماس سیاه ازبین رفته بود ( اونارو دستگیر کردن)
داشتم میرفتم اژانس که دیدم کلوچه خونگی میفروشن بوس که خوب بود پس یکم برای اژانس خریدم البته چون چویا سان و موری سان اونجا بودن برای اونا هم خریدم ( طوری که بسته بندی شده بود: اسلاید دوم ) برای رامپو سان هم کمی خوراکی خریدم
( در اژانس )
اتسوشی : سلام
رامپو سان: سلام خوراکیام تموم شدهههه
اتسوشی: برات خریدم البته کلوچه هم خریدم
رامپو:تو بهترینی ( پریدن بغل اتسوشی )
دازای : اتسوشییی
اتسوشی: باز چه نقشه ای برام داری 😭
دازای : اکوتاگاوا هم بیرونه برو کلوچه یدونه بده بیا ( لبخند شیطانی )
خواستم مخالفت کنم که یه بسته کلوچه داد دستم و بیرونم کرد یکی از پشت چسبید بهم
چویا: چه ببر کاوایی ( کاوایی به ژاپنی ب میشه کیوت/ ناز)( مسته)
اتسوشی : چـ.... چویا سـ.. سان منم اتسوشی
چویا : بیا بریم میخوام اموزشت بدم البته باید شلاق برای اموزشت بخریم ( لبخند مست )
اتسوشی: دازای سان کمککککک
( و دازای اومد بچمو نجات داد🥺😐)
رفتم اکوتاگاوا رو دیدم
اتسوشی: این برای توعه
اکوتاگاوا : اریگاتو ( یعنی ممنون )
که یهو منو به خودش چسبوند و با راشامون دستامو گرفت ( اسلاید سه )
اکوتاگاوا: اون دختره کی بود؟ اونی که بغلش کردی؟ ببینم بوسیدیش هم؟ ( به به غیرتی شد 😭 )
اتسوشی: با تانیزاکی اون صحنه رو ساختیم که ریکشن کونیکیدا سان رو ببینیم ولی اتفاق خوبی برای گوش های من نیفتاد ( چون گوششو کشیده و براش سخنرانی کرده ) چرا میپرسی
اکوتاگاوا ولم کرد ولی هنوز راشامون دستامو بسته بود نگاهشو ازم گرفت و به دستام داد
اکوتاگاوا : میترسم دوباره افتاده باشن دنبالت
اتسوشی : چـ.... چرا میترسی؟
اکوتاگاوا خواست راشامون رو از دور مچم باز کنه ولی انگار گره خورده بود پس اومد و با دست شروع به باز کردنش کرد
اکوتاگاوا: یکیشون که محبتش ناشناس بود فرار کرده
خاستم عقب برم که پام گیر کرد به یه سنگ ولی اکوتاگاوا گرفتتم البته نه مثل فیلما نزاشت زیاد به عقب خم شم در واقع سرجام گرفتتم
اتسوشی: بریم تو
*هوم*ـی گفت و راه افتادیم سمت اژانس
.
.
پارت بعد بهتره 🤍❤
.
.
.
(دوماه بعد اون اتفاق )
از دید اتسوشی
همه چی خوب بود و سازمان الماس سیاه ازبین رفته بود ( اونارو دستگیر کردن)
داشتم میرفتم اژانس که دیدم کلوچه خونگی میفروشن بوس که خوب بود پس یکم برای اژانس خریدم البته چون چویا سان و موری سان اونجا بودن برای اونا هم خریدم ( طوری که بسته بندی شده بود: اسلاید دوم ) برای رامپو سان هم کمی خوراکی خریدم
( در اژانس )
اتسوشی : سلام
رامپو سان: سلام خوراکیام تموم شدهههه
اتسوشی: برات خریدم البته کلوچه هم خریدم
رامپو:تو بهترینی ( پریدن بغل اتسوشی )
دازای : اتسوشییی
اتسوشی: باز چه نقشه ای برام داری 😭
دازای : اکوتاگاوا هم بیرونه برو کلوچه یدونه بده بیا ( لبخند شیطانی )
خواستم مخالفت کنم که یه بسته کلوچه داد دستم و بیرونم کرد یکی از پشت چسبید بهم
چویا: چه ببر کاوایی ( کاوایی به ژاپنی ب میشه کیوت/ ناز)( مسته)
اتسوشی : چـ.... چویا سـ.. سان منم اتسوشی
چویا : بیا بریم میخوام اموزشت بدم البته باید شلاق برای اموزشت بخریم ( لبخند مست )
اتسوشی: دازای سان کمککککک
( و دازای اومد بچمو نجات داد🥺😐)
رفتم اکوتاگاوا رو دیدم
اتسوشی: این برای توعه
اکوتاگاوا : اریگاتو ( یعنی ممنون )
که یهو منو به خودش چسبوند و با راشامون دستامو گرفت ( اسلاید سه )
اکوتاگاوا: اون دختره کی بود؟ اونی که بغلش کردی؟ ببینم بوسیدیش هم؟ ( به به غیرتی شد 😭 )
اتسوشی: با تانیزاکی اون صحنه رو ساختیم که ریکشن کونیکیدا سان رو ببینیم ولی اتفاق خوبی برای گوش های من نیفتاد ( چون گوششو کشیده و براش سخنرانی کرده ) چرا میپرسی
اکوتاگاوا ولم کرد ولی هنوز راشامون دستامو بسته بود نگاهشو ازم گرفت و به دستام داد
اکوتاگاوا : میترسم دوباره افتاده باشن دنبالت
اتسوشی : چـ.... چرا میترسی؟
اکوتاگاوا خواست راشامون رو از دور مچم باز کنه ولی انگار گره خورده بود پس اومد و با دست شروع به باز کردنش کرد
اکوتاگاوا: یکیشون که محبتش ناشناس بود فرار کرده
خاستم عقب برم که پام گیر کرد به یه سنگ ولی اکوتاگاوا گرفتتم البته نه مثل فیلما نزاشت زیاد به عقب خم شم در واقع سرجام گرفتتم
اتسوشی: بریم تو
*هوم*ـی گفت و راه افتادیم سمت اژانس
.
.
پارت بعد بهتره 🤍❤
۴.۷k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.