مدرسه دوست داشتنی من پارت 17
_ امروز قرار بود که با بچه ها تا آخر شب بیرون باشیم خیلی خوشحال بودم چون بلاخره حسمو نسبت به جه یون پیدا کرده بودم من.. من.. عاشقش شده بودم! اون چجوری بود که هر پسری رو شیفته خودش میکرد البته خب از این ماجرا هم عصبی بودم که همه پسرای مدرسه سعی داشتم به اون نزدیک شن ولی خب من باید اونو مال خودم کنم گرچه اون مال من هست! داشتم میرفتم پشت بوم که صدای گریه ای رو میشنیدم به سمت اون صدا رفتم و دیدم جه یونه
+ نامجون چی! یعنی تمام اون افسانه ها الکی بوده؟ اما اون روز عین واقعیت بود یعنی سرنوشت من تغییر کرده؟ نمی دوستم چه حسی باید داشته باشم از اینکه بزور همسر اون نمیشم و من هنوز خیلی شنی ندارم برا این حرفا یا اینکه باید حسی رو که هنوز اونقدا شعلهور نشده خاموشش کنم؟ با صدای سرفه یکی شرع اشکام رو پاک کردم به سمت منبع صدا برگشتم صدای بم و کلفتش بهترین چیزی بود که می تونست اون لحظه آرومم کنه
_ جه یون چیزی شده؟ که این طوری داشتی گریه می کردی
+ نه نه..... ( نباید الان بهش میگفتم که قراره دیگه از اینجا برم پس یه جوری قضیه رو پیچوندم که تا شب ببینم چی. میشه) خببب راستش من به اینجا خیلی عادت کرده بودم و خب دلم برا اینجا تنگ. میشه کل تابستون قرا نیست دوستامو ببینم 🥹
_ گفتم حالا چیشده نمی خواد ناراحت باشی دوستاتم میبنی راستی بعد مدرسه با من میای یا بچه ها؟
+ فرق نمیکنه همه باهم میریم دیگه ( دستشو به طرف دراز کردو با تعجب نگاش کردم)
_عاااا خب گریه کردی ممکنه وقتی از پله ها میای پایین سرت گیج بره دیگه 😅
+ خب باشه بیا بریم ( با اینکه یکم خجالت می کشیدم ولی گرمای دستاش و بزرگ بودن دستاش حس غیر قابل توصیفی رو بهم دست می دادن و قند تو دلم آب میشد وقتی اون انقد بهم توجه میکرد و به دخترای دیگه حتی نگاهم نمی کرد)
مینجی : جه یوووووننننن پدرت اینجا چیکار داشت
+ عااا خب هیچی اومده بود با معلما صحبت کنه بعد هم چیزی نگفت به من
سویا : ولی خب تو داشتی گریه میکردی وقتی با پدرت صحبت می کردی قضیه بو داره
+ فاککک فهمید که بهش دروغ گفتم نه؟ جوری که دستمو فشار داد مشخص بود که فهمیده خدا خودش بهم رحم کنه. حالا بعد بهتون میگم. چی شده بهتر نیست بریم دیگه و به عشق و حال مون برسیم؟؟؟
انرژیا تون افتاده؟؟؟ 🙂♥️♥️♥️دوستتون دارم اندازه یه دنیاااااا
+ نامجون چی! یعنی تمام اون افسانه ها الکی بوده؟ اما اون روز عین واقعیت بود یعنی سرنوشت من تغییر کرده؟ نمی دوستم چه حسی باید داشته باشم از اینکه بزور همسر اون نمیشم و من هنوز خیلی شنی ندارم برا این حرفا یا اینکه باید حسی رو که هنوز اونقدا شعلهور نشده خاموشش کنم؟ با صدای سرفه یکی شرع اشکام رو پاک کردم به سمت منبع صدا برگشتم صدای بم و کلفتش بهترین چیزی بود که می تونست اون لحظه آرومم کنه
_ جه یون چیزی شده؟ که این طوری داشتی گریه می کردی
+ نه نه..... ( نباید الان بهش میگفتم که قراره دیگه از اینجا برم پس یه جوری قضیه رو پیچوندم که تا شب ببینم چی. میشه) خببب راستش من به اینجا خیلی عادت کرده بودم و خب دلم برا اینجا تنگ. میشه کل تابستون قرا نیست دوستامو ببینم 🥹
_ گفتم حالا چیشده نمی خواد ناراحت باشی دوستاتم میبنی راستی بعد مدرسه با من میای یا بچه ها؟
+ فرق نمیکنه همه باهم میریم دیگه ( دستشو به طرف دراز کردو با تعجب نگاش کردم)
_عاااا خب گریه کردی ممکنه وقتی از پله ها میای پایین سرت گیج بره دیگه 😅
+ خب باشه بیا بریم ( با اینکه یکم خجالت می کشیدم ولی گرمای دستاش و بزرگ بودن دستاش حس غیر قابل توصیفی رو بهم دست می دادن و قند تو دلم آب میشد وقتی اون انقد بهم توجه میکرد و به دخترای دیگه حتی نگاهم نمی کرد)
مینجی : جه یوووووننننن پدرت اینجا چیکار داشت
+ عااا خب هیچی اومده بود با معلما صحبت کنه بعد هم چیزی نگفت به من
سویا : ولی خب تو داشتی گریه میکردی وقتی با پدرت صحبت می کردی قضیه بو داره
+ فاککک فهمید که بهش دروغ گفتم نه؟ جوری که دستمو فشار داد مشخص بود که فهمیده خدا خودش بهم رحم کنه. حالا بعد بهتون میگم. چی شده بهتر نیست بریم دیگه و به عشق و حال مون برسیم؟؟؟
انرژیا تون افتاده؟؟؟ 🙂♥️♥️♥️دوستتون دارم اندازه یه دنیاااااا
۴۰.۵k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.