proud love پارت40
ک یهوووو هانا رو دیدم غرق خون بود
چهرش مضطرب شده بود
هانا. جی... جیمین
سرییع رفتم طرفش
جیمین. هوشش چیزی نیست خب اروم باش
جیمین. جیهوپپپپپپپپپ جیهوپپپپپ
جیهوپ با نگرانی اوند هانارو تو اون وضعیت دید تازه متوجه شد چی شده
بردمش تو اتاق جیهوپ دراز کشوندمش رو تختش
چند دقیه ای بعد جیهوپ معاینش کرد
جیهوپ. نچران نباشید جای نگرانی نیست فقط بخاطر فشار های عصبی و استرسی ک روش بوده باعث خونریزی شده باید مراقب باشید از این ب بعد
نفس اسوده ای کشیدم کمکش کردم بلند شد بردمش تو اتاق لباسشو خواستم هوض کنم ک مانع شد
جیمین. هعی بیب ما قراره هفته دیگه ازدواج کنیم از چی خجالت میکشی هوم
دستشو برداشت لباسشو عوض کردم سعی کردم سریع لباسشو عوض کنم ک مضطرب نشه
جیمین. چی شد ک اینطوری شدی
هانا. از خواب با احساس خیسی بیدار شدمو خودمو اینطوری دیدم قبلشم سرم و دلم یکمی درد میکرد هق
جیمین. باشه باشه گریه نکن من پیشتم دیگه جایی نمیرم اوکی هوش ساکت باش
یکمی اروم شد قرار شد ک حالش خوب بشه بریم لباس عروسارو بگیریم
ب بقیه گفتم برای دو روز دیگه اماده بشن عروسیو جلو بندازیم
رفتیم لباس عروسارو میپوشید خیلی خوشگل بود تو همشون حالش بهتر شده بود میخندید
هانا. جیمینینننننن میشههههه این لباسرو بخریم اینو از همه بیشتر دوستش دارم 🥺
جیمین. نه هانا خیلی بازه یدفعه میخوای هیچی نپوش
هانا. جیمیناااا همش ی شبهههه خبب تولوخددااا هرکاری بگی میکنم
ی لبخند شیطانی زدم رفتم در گوشش گفتم
جیمین. باشه ولی ب شرطی ک شب عروسی باهام راه بیای هوم خودت میدونی بیب میدونی ددیت خیلی بی تابی میکنه
هانا
با حرفش اب دهنمو قورت دادم وای خب اون لباس عروس خیلی خوشگل بود ادمم یبار عروس میشه همش جیمینم فوقشش یجوری میپیچونممممم سرمو تکون دادن نیش خند زد گفت همون لباس عروسرو بدن پریدم بغلشرفتیم برای جیمین هم کت شلوار خریدیم
هانا. واییی خداا جیمیننننن اون لباسرووووو ببینن چقدرررر نازههه میشه برای هلن بخریمششش
جیمین. هانا بیبی اوت لباس برای نوزاده هلن یک سالشهه هوممم نظرت چیه برای بچه ایندمون بگیریم هوم
زدم تو دستش اخی گفت هانا. باشهههه ولی طوسیی بگیریممم ک جنسیتش هرچیی بود بتونه بپوشههه وایی خدااا 🥺🥺🥺
رفتیم لباسرم گرفتیم
برگشتیم عمارت از در رفتم داخل ک نامیو دیدم ی لحظه نگاش کردم بعد بدون اهمیت دادن بهش رفتم بالا
نامی
داشتم میرفتم دنبالش ک جیمین جللومو گرفت
جیمین. نرو بخاطر شما حالش بد بود خونریزی داشت بهتره راحتش بزاری تا بعد عروسیمون
نامی. عروسیتون کیه🥺
جیمین. دو روز دیگه
با اسم عروسی اشکم در اومد خواهر کوچولوم داشت ازدواج میکرد انگار همین چند ساعت پیش بود ک داشت با عروسکاش باهم بازی میکردیمو رابطمون خوب بود باید دلشو بدست بیارم لیسا هم دلش تنگ شده برای هلن هوفف من بد کردمم واقعا مثل ی ترسوو فرار کردیم اگه هلن مارو نخواد چی؟ اگه قبولمون نکنه ک ما پدرو مادرشیم چی؟ کلییی سوال های بی جواب دارم تو ذهنم کی کی میشههه همچیی ب خوبیو خوشی تموم بشه ک منم بالاخره بیامو بگمم تموم شد اینم خانواده خوشبخت منه عاشق این خانوادم امیدوارم اون روز هرچی زودتر برسه
اینممم از اینننن پارتتتت بقیشممم فردا میزارممم😉🥰🥰💜
چهرش مضطرب شده بود
هانا. جی... جیمین
سرییع رفتم طرفش
جیمین. هوشش چیزی نیست خب اروم باش
جیمین. جیهوپپپپپپپپپ جیهوپپپپپ
جیهوپ با نگرانی اوند هانارو تو اون وضعیت دید تازه متوجه شد چی شده
بردمش تو اتاق جیهوپ دراز کشوندمش رو تختش
چند دقیه ای بعد جیهوپ معاینش کرد
جیهوپ. نچران نباشید جای نگرانی نیست فقط بخاطر فشار های عصبی و استرسی ک روش بوده باعث خونریزی شده باید مراقب باشید از این ب بعد
نفس اسوده ای کشیدم کمکش کردم بلند شد بردمش تو اتاق لباسشو خواستم هوض کنم ک مانع شد
جیمین. هعی بیب ما قراره هفته دیگه ازدواج کنیم از چی خجالت میکشی هوم
دستشو برداشت لباسشو عوض کردم سعی کردم سریع لباسشو عوض کنم ک مضطرب نشه
جیمین. چی شد ک اینطوری شدی
هانا. از خواب با احساس خیسی بیدار شدمو خودمو اینطوری دیدم قبلشم سرم و دلم یکمی درد میکرد هق
جیمین. باشه باشه گریه نکن من پیشتم دیگه جایی نمیرم اوکی هوش ساکت باش
یکمی اروم شد قرار شد ک حالش خوب بشه بریم لباس عروسارو بگیریم
ب بقیه گفتم برای دو روز دیگه اماده بشن عروسیو جلو بندازیم
رفتیم لباس عروسارو میپوشید خیلی خوشگل بود تو همشون حالش بهتر شده بود میخندید
هانا. جیمینینننننن میشههههه این لباسرو بخریم اینو از همه بیشتر دوستش دارم 🥺
جیمین. نه هانا خیلی بازه یدفعه میخوای هیچی نپوش
هانا. جیمیناااا همش ی شبهههه خبب تولوخددااا هرکاری بگی میکنم
ی لبخند شیطانی زدم رفتم در گوشش گفتم
جیمین. باشه ولی ب شرطی ک شب عروسی باهام راه بیای هوم خودت میدونی بیب میدونی ددیت خیلی بی تابی میکنه
هانا
با حرفش اب دهنمو قورت دادم وای خب اون لباس عروس خیلی خوشگل بود ادمم یبار عروس میشه همش جیمینم فوقشش یجوری میپیچونممممم سرمو تکون دادن نیش خند زد گفت همون لباس عروسرو بدن پریدم بغلشرفتیم برای جیمین هم کت شلوار خریدیم
هانا. واییی خداا جیمیننننن اون لباسرووووو ببینن چقدرررر نازههه میشه برای هلن بخریمششش
جیمین. هانا بیبی اوت لباس برای نوزاده هلن یک سالشهه هوممم نظرت چیه برای بچه ایندمون بگیریم هوم
زدم تو دستش اخی گفت هانا. باشهههه ولی طوسیی بگیریممم ک جنسیتش هرچیی بود بتونه بپوشههه وایی خدااا 🥺🥺🥺
رفتیم لباسرم گرفتیم
برگشتیم عمارت از در رفتم داخل ک نامیو دیدم ی لحظه نگاش کردم بعد بدون اهمیت دادن بهش رفتم بالا
نامی
داشتم میرفتم دنبالش ک جیمین جللومو گرفت
جیمین. نرو بخاطر شما حالش بد بود خونریزی داشت بهتره راحتش بزاری تا بعد عروسیمون
نامی. عروسیتون کیه🥺
جیمین. دو روز دیگه
با اسم عروسی اشکم در اومد خواهر کوچولوم داشت ازدواج میکرد انگار همین چند ساعت پیش بود ک داشت با عروسکاش باهم بازی میکردیمو رابطمون خوب بود باید دلشو بدست بیارم لیسا هم دلش تنگ شده برای هلن هوفف من بد کردمم واقعا مثل ی ترسوو فرار کردیم اگه هلن مارو نخواد چی؟ اگه قبولمون نکنه ک ما پدرو مادرشیم چی؟ کلییی سوال های بی جواب دارم تو ذهنم کی کی میشههه همچیی ب خوبیو خوشی تموم بشه ک منم بالاخره بیامو بگمم تموم شد اینم خانواده خوشبخت منه عاشق این خانوادم امیدوارم اون روز هرچی زودتر برسه
اینممم از اینننن پارتتتت بقیشممم فردا میزارممم😉🥰🥰💜
۲۵.۳k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.