p1

از زبان یون جو

صبح از خواب بلند شدم رفتم پایین

مامان : بیا صبحونه بخور یون جو
یون جو : باشه مامان
رفتم نشستم سر میز
یون جو : صبحونه چیه ؟
مامان : وا یعنی چی صبحونه چیه تخم مرغ و پنکیک دیگه
یون جو : آها ……
وای باز این اومد …….
یون جی : سلام ( نازک و کیوت )
یون جو : صداتو اونجوری نکننننننننن
یون جی : دیوونه شدی ؟
یون جو : آها حالا شد مثل آدم حرف بزن
یون جی : اییشششش
بعد از اینکه صبحونه خوردم رفتم بالا تو اتاقم و یکم با گوشیم رفتم تو اینستا که یه پست عجیب دیدم
رو پست نوشته بود …..👇🏻
[ امروز چندتا دختر به طرز عجیبی گم شدن ]
یون جو : وایسا ببینم ……. من که .. از این چیزا نمیترسیدم چرا یهو لرز کردم ………( چند ثانیه سکوت …….)
یون جو : ولش کن اصن بزار برم یکم قدم بزنم
رفتم یه لباس پوشیدم ( اسلاید دوم ) بعدش هم رفتم پایین یون جو : مامانننننن
مامان : بله
یون جو : من میرم یکم قدم بزنم
مامان : مواظب خودت باش
یون جو : باشه
رفتم بیرون داشتم قدم میزدم که حس کردم یکی داره تعقیبم میکنه میخواستم برگردم که انگار یکی یه دستمال گذاشت رو دهنم بعدش همه چی سیاه شد …….
پایان پارت ……
مرسی که فیک رو خوندی لاو 👑✨
حمایت کنیدددد 🧸🧋