یچیز بهتون
یچیز بهتون
بگم باورتون نمیشه امروز امتحانو دادم از مدرسه اومدم بیرو با دوستم داشتیم حرف میزدیم ی مرده لباس سفید پوشیده بود اونیکی هم ابی بعد دوستم شنید به من گفتش ک وقتی داشتیم حرف میزدیم اون دوتا مرد پشت ما گفتن ولش کن اینا دارن حرف میزنن بعد رفتیم جلوی خونه ی دوستم یکم ک حرف زدیم اومدم برم خونمون دیدم اون دوتا مرد اونجا بودن ی پسر جوون ک تقریبن بهش میخورد ۲۰ سالش باشه پیششون بود بعد از کنارشون رد شودم داشتم راه میرفتم حس کردم یکی پشتمه بعد ا وم برگشتم دیدم اون دوتا مرد با همون پسر دارن پشتم راه میان اول کوچه شلوغ بود ولی بعدش خلوت شد منم از ترسم تند تند راه رفتم رسیدم خونه دیدم همکن دوتا مرد با اون پسره رفتن طبقه ی پایین خونمون چون خونه ی مارو هفته ای ، روزی، ساعنی اجاره میدن منم فک کردم ک اوجا هم جدید اومدن تو اون خونا رفتم مامانم بهم گفت از این به بعد ک امتحانتو دادی زود بیا خونه امروز تو کوچه داشتم راه میرفتم ک دیدم یه زنه داره گریه میکنه میگه دخترمو دزدیدن تو اینجا معلوم نیست الان بهش تج.اوز کرده باشن یا نه منم سکته کردم از ترس
بگم باورتون نمیشه امروز امتحانو دادم از مدرسه اومدم بیرو با دوستم داشتیم حرف میزدیم ی مرده لباس سفید پوشیده بود اونیکی هم ابی بعد دوستم شنید به من گفتش ک وقتی داشتیم حرف میزدیم اون دوتا مرد پشت ما گفتن ولش کن اینا دارن حرف میزنن بعد رفتیم جلوی خونه ی دوستم یکم ک حرف زدیم اومدم برم خونمون دیدم اون دوتا مرد اونجا بودن ی پسر جوون ک تقریبن بهش میخورد ۲۰ سالش باشه پیششون بود بعد از کنارشون رد شودم داشتم راه میرفتم حس کردم یکی پشتمه بعد ا وم برگشتم دیدم اون دوتا مرد با همون پسر دارن پشتم راه میان اول کوچه شلوغ بود ولی بعدش خلوت شد منم از ترسم تند تند راه رفتم رسیدم خونه دیدم همکن دوتا مرد با اون پسره رفتن طبقه ی پایین خونمون چون خونه ی مارو هفته ای ، روزی، ساعنی اجاره میدن منم فک کردم ک اوجا هم جدید اومدن تو اون خونا رفتم مامانم بهم گفت از این به بعد ک امتحانتو دادی زود بیا خونه امروز تو کوچه داشتم راه میرفتم ک دیدم یه زنه داره گریه میکنه میگه دخترمو دزدیدن تو اینجا معلوم نیست الان بهش تج.اوز کرده باشن یا نه منم سکته کردم از ترس
۱۱.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.