نام فیک: پشیمانی پارت ۳۱
ا. ت در جواب گفت تصمیم اینه که میمونم. نامجون بی معطلی ا. ت رو بغل کرد و ا. ت حس کرد شونه هاش داره خیس میشه متوجه شد نامجون داره گریه میکنه.ا. ت: نامی گریه نکن، من فقط ی هفته باید برم فرانسه، باید شرکتمو انتقال بدم سئول و میخوام که بچه ها رو بهت بسپارم.نامجون: باشه، حواسم بهشون هست. ا. ت از بغل نامجون بیرون اومد، نامجون گفت: خب من باید برم کار دارم شرکت زود میام پیشتون، مشکلی نداری؟
ا. ت: نه، ندارم. و خدافظی کرد و رفت. سوار ماشینش شد خودشو تو آینه ماشین چک کرد و کرواتشو صاف کرد. بعد از چند دقیقه رسید شرکت و رفت داخل اتافش، منشیش در زد و اومد گفت: ببخشید جناب کیم ی نفر اومده ملاقاتتون. نامجون: کیه؟. منشی: نمیدونم ولی گفت شما رو میشناسه. نامجون: بگو بیاد اتاقم. منشی: چشم جناب کیم. منشی رفت و بعد از چند دقیقه یه مرد با کت و شلوار سرمه ای و کروات قرمز با موهای نسبتا کوتاه و مشکی وارد اتاق شد. اون... اون لی جونگ بود. اینجا چیکار میکرد، سوالاتی زیادی در ذهن نامجون میپیچید.(نامجون + لی جونگ=)
= سلام رفیق قدیمی مشتاق دیدار
+تو اینجا چیکار میکنی؟(با یکم داد)
=عصبی نشو اومدم حرف بزنیم و توافق کنیم.
+توافق چی؟
=اجازه هس بشینم و حرف بزنیم؟
+بشین (عصبی)
=خیلی وقته ندیدمت
+آره از وقتی شرکتو گذاشتی و رفتی
=من مجبور شدم
+چرا مجبور شدی؟ من اون شرکت ورشکسته رو نجات دادم بعضی وقتا شبا نمیرفتم خونه پیش زنم تا به کارای شرکت برسم اونوقت تو شرکتو با بدهی هاش گذاشتی رفتی (با داد)
=سر من داد نزن (با داد)
پدرم مجبورم مرد برم میفهمی؟ اون مافیا بود تحدیدم کرد میکشتت تو بهترین دوستم دوست نداشتم بلایی سرت بیاد (با داد)
سکوت اتاق رو فرا گرفته بود......
امیدوارم لذت ببرین 🥺💜✨
#بی_تی_اس #فیک #سناریو #نامجون #کیم_نامجون
ا. ت: نه، ندارم. و خدافظی کرد و رفت. سوار ماشینش شد خودشو تو آینه ماشین چک کرد و کرواتشو صاف کرد. بعد از چند دقیقه رسید شرکت و رفت داخل اتافش، منشیش در زد و اومد گفت: ببخشید جناب کیم ی نفر اومده ملاقاتتون. نامجون: کیه؟. منشی: نمیدونم ولی گفت شما رو میشناسه. نامجون: بگو بیاد اتاقم. منشی: چشم جناب کیم. منشی رفت و بعد از چند دقیقه یه مرد با کت و شلوار سرمه ای و کروات قرمز با موهای نسبتا کوتاه و مشکی وارد اتاق شد. اون... اون لی جونگ بود. اینجا چیکار میکرد، سوالاتی زیادی در ذهن نامجون میپیچید.(نامجون + لی جونگ=)
= سلام رفیق قدیمی مشتاق دیدار
+تو اینجا چیکار میکنی؟(با یکم داد)
=عصبی نشو اومدم حرف بزنیم و توافق کنیم.
+توافق چی؟
=اجازه هس بشینم و حرف بزنیم؟
+بشین (عصبی)
=خیلی وقته ندیدمت
+آره از وقتی شرکتو گذاشتی و رفتی
=من مجبور شدم
+چرا مجبور شدی؟ من اون شرکت ورشکسته رو نجات دادم بعضی وقتا شبا نمیرفتم خونه پیش زنم تا به کارای شرکت برسم اونوقت تو شرکتو با بدهی هاش گذاشتی رفتی (با داد)
=سر من داد نزن (با داد)
پدرم مجبورم مرد برم میفهمی؟ اون مافیا بود تحدیدم کرد میکشتت تو بهترین دوستم دوست نداشتم بلایی سرت بیاد (با داد)
سکوت اتاق رو فرا گرفته بود......
امیدوارم لذت ببرین 🥺💜✨
#بی_تی_اس #فیک #سناریو #نامجون #کیم_نامجون
۷.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.