ابنبات ترش. پارت 37
تهیونگ ازم خواسته باهاش بریم برای روز ولنتاین بیرون
هنوزم شک دارم
دلم می خواد بپیچونمش
یا یه بهونه چرت بیارم
ولی دلم نمیاد
وقتی میبینم اینجوری سرخ میشه و ریز ریز ذوق می کنه صورتش منو یاد مارشمالو های نرمالوی شکل جوجه میندازه
همونقدر شیرین و نرمالو
ولی می ترسم این حالت پوکرم فردا هم در زمان ذوقش ضاهر بشه و گند بخوره به حالش
ولی دیگه چاره ای نیست
اون بعد رفتن جیهوپ خیلی بهم کمک کرد که حالم بهتر شه ، باید براش جبران کنم
ظرف ها رو شستم و یکم بعد مدت ها خونه و سر و سامون دادم
و روی مبل نشستم تا یکم خستگی در کنم
ولی همچنان همچی منو یاد اون میندازه
یاد اون روزی افتاده بودم که با هم خونه رو تمیز کردیم
اوایل خیلی گریه کردم
یادمه هر شب سر هر خاطره کلی وسایل شکستم تا شاید صدای شکستن اونا صدای شکستن قلبم رو بپوشونه
ولی الان دیگه دردش مثل یه تیر کشیدن درد توی بدن می مونه
یهو میاد
درد می کشی
از بین میره
چند وقتی هم تا امتحان ترم آموزشگاه مونده و من خیلی عقب مونده ام
و خیلی خوب متوجه این ام که چقدر زندگیم به هم ریخته و داغون شده
هرچند روانشناس ها راست می گن که شلوغی ذهن می تونه رو محیط اطراف تاثیر بذاره
چون همه اینا از خودم میاد
و شاید باید دوباره اگر سعی کنم به همون روال عادی برگردم همچی بهتر شه
رفتم توی پارکینگ و چراغ رو روشن کردم و وسایل شمعسازیم رو که بعد از اینکه با جیهوپ آشنا شدم دیگه خیلی ازشون استفاده نکرده بودم و خاک گرفته بود رو یکم تمیز کردم و گاز رو روشن کردم و یه چنتا تیکه پارافین ریختم توش
شمعسازی از محدود کارهایی که همیشه بهم آرامش میده
بوی پارافين ذوب شده رو که حس کردم
انگار خود قدیمیم دوباره بیدار شد
و یادم افتاد چقدر به اینکار ها علاقه دارم
و دستم گرم شد و شروع کردم پشت سر هم شمع درست کردن
حتی وقتی دستم میسوخت دیگه برام اهمیتی نداشت
چون در هر صورت بالاخره اون حس ناراحتی از بین رفته بود
چه موقت چه دائم اینقدر حس خوبی از کار های هنری قدیمیم می گرفتم که انگار کم کم تک تک اهدافم دوباره داشت شکل گرفت
حسی که علاقم به هنر توی اون زمان بهم داده بود جوری بود که انگار
بالاخره داشتم دوباره ذره های قدرت و اعتماد به نفس و آرامش بی حد و مرز رو توی رگ هام حس می کردم
خیلی دلم برای خودم بودن تنگ شده بود
و بالاخره داشت یادم میومد چه وجود زیبایی دارم
یهو صدای پای کسی اومد و تهیونگ اومد داخل پارکینگ
تهیونگ: وای ا/ت بازم که همه جات سوخته! چقدر بهت می گم وقتی کار می کنی ماسک بزن و مراقب باش ،تو آخر ریه های خودتو برای این شمع و بوی رنگ و چسب به فنا میدی
بعد هم بغلم کرد و گفت: بدو بیا بالا ساعت ۲ صبحه
وقتی دیدم دود کل پارکینگ رو برداشته ترسیدم
بیا بالا خسته شدی
هنوزم شک دارم
دلم می خواد بپیچونمش
یا یه بهونه چرت بیارم
ولی دلم نمیاد
وقتی میبینم اینجوری سرخ میشه و ریز ریز ذوق می کنه صورتش منو یاد مارشمالو های نرمالوی شکل جوجه میندازه
همونقدر شیرین و نرمالو
ولی می ترسم این حالت پوکرم فردا هم در زمان ذوقش ضاهر بشه و گند بخوره به حالش
ولی دیگه چاره ای نیست
اون بعد رفتن جیهوپ خیلی بهم کمک کرد که حالم بهتر شه ، باید براش جبران کنم
ظرف ها رو شستم و یکم بعد مدت ها خونه و سر و سامون دادم
و روی مبل نشستم تا یکم خستگی در کنم
ولی همچنان همچی منو یاد اون میندازه
یاد اون روزی افتاده بودم که با هم خونه رو تمیز کردیم
اوایل خیلی گریه کردم
یادمه هر شب سر هر خاطره کلی وسایل شکستم تا شاید صدای شکستن اونا صدای شکستن قلبم رو بپوشونه
ولی الان دیگه دردش مثل یه تیر کشیدن درد توی بدن می مونه
یهو میاد
درد می کشی
از بین میره
چند وقتی هم تا امتحان ترم آموزشگاه مونده و من خیلی عقب مونده ام
و خیلی خوب متوجه این ام که چقدر زندگیم به هم ریخته و داغون شده
هرچند روانشناس ها راست می گن که شلوغی ذهن می تونه رو محیط اطراف تاثیر بذاره
چون همه اینا از خودم میاد
و شاید باید دوباره اگر سعی کنم به همون روال عادی برگردم همچی بهتر شه
رفتم توی پارکینگ و چراغ رو روشن کردم و وسایل شمعسازیم رو که بعد از اینکه با جیهوپ آشنا شدم دیگه خیلی ازشون استفاده نکرده بودم و خاک گرفته بود رو یکم تمیز کردم و گاز رو روشن کردم و یه چنتا تیکه پارافین ریختم توش
شمعسازی از محدود کارهایی که همیشه بهم آرامش میده
بوی پارافين ذوب شده رو که حس کردم
انگار خود قدیمیم دوباره بیدار شد
و یادم افتاد چقدر به اینکار ها علاقه دارم
و دستم گرم شد و شروع کردم پشت سر هم شمع درست کردن
حتی وقتی دستم میسوخت دیگه برام اهمیتی نداشت
چون در هر صورت بالاخره اون حس ناراحتی از بین رفته بود
چه موقت چه دائم اینقدر حس خوبی از کار های هنری قدیمیم می گرفتم که انگار کم کم تک تک اهدافم دوباره داشت شکل گرفت
حسی که علاقم به هنر توی اون زمان بهم داده بود جوری بود که انگار
بالاخره داشتم دوباره ذره های قدرت و اعتماد به نفس و آرامش بی حد و مرز رو توی رگ هام حس می کردم
خیلی دلم برای خودم بودن تنگ شده بود
و بالاخره داشت یادم میومد چه وجود زیبایی دارم
یهو صدای پای کسی اومد و تهیونگ اومد داخل پارکینگ
تهیونگ: وای ا/ت بازم که همه جات سوخته! چقدر بهت می گم وقتی کار می کنی ماسک بزن و مراقب باش ،تو آخر ریه های خودتو برای این شمع و بوی رنگ و چسب به فنا میدی
بعد هم بغلم کرد و گفت: بدو بیا بالا ساعت ۲ صبحه
وقتی دیدم دود کل پارکینگ رو برداشته ترسیدم
بیا بالا خسته شدی
۹.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.