عشق و غرور p13
_ بیرون
_ دقیقا کجا
حالا وقت تلافی بود :
_ به تو مربوط نمیشه
با خشم غرید:
_ ببند دهنتو کدوم گوری هستی
_ همونطور ک کارای تو به من مربوط نمیشه کارای منم ب تو ربطی نداره
بدون اینکه منتظر جوابش باشم قطع کرد...گوشیمم سایلنت کردم
*****
مردد هی کلید خونه رو میبردم سمت قفل و هی عقب میاوردم
کاش اون جوری باهاش حرف نمیزدم...کاش سایلنت نمیکردم
وای خدا الان چیکار کنم
دیگع کاریش نمیشه کرد...درو باز کردم و رفتم تو
تو حال و آشپزخونه نبود
تو بالکن اتاق خواب داشت سیگار میکشید
نیم نگاهی بم انداخت و پک عمیقی زد
لباسامو با یه چیز راحت عوض کردمو رفتم تو بالکن
_من اومدم
چیزی نگفت حتی نگاهم هم نکرد...ادامه دادم:
_با یکی از آشناهام بودم...دانیار پصر بی بی...فک کنم میشناسیش
بازم سکوت
دستمو گذاشتم رو بازوش ک بلافاصله مچ دستمو گرفت و گذاشت رو لبه بالکن
با چشمای گرد نگاش کردم ک سیگارشو به پشت دستم فشار داد
_ اییییی اهه
_ دیگه بدون اطلاع من حتی آبم نمیخوری...از این به بعد خودم میرسونم دانشگاه وخودم میارمت..خر فهم شد؟؟
تند تند سرمو تکون داد ک سیگارو برداشت و انداخت بیرون
به قسمت سیاه و سرخ روی دستم نگاه کردم
اینم تاوان لحبازی با نامجون بود
یکم کرم روش زدم و رفتم آشپزخونه تا یه چیزی درس کنم
یه غذای مختصر و کوتاه سر هم کردم...بعد از شام دوتا چایی ریختم و بردم تو حال
با فاصلع ازش رو مبل سه نفره جا گرفتم
چاییشو برداشت:
_ کجا دانیارو دیدی
_ تو دانشگاه
_ باید بهم میگفتی دیدیش
_ فک کردم خودت میدونی
_ دقیقا کجا
حالا وقت تلافی بود :
_ به تو مربوط نمیشه
با خشم غرید:
_ ببند دهنتو کدوم گوری هستی
_ همونطور ک کارای تو به من مربوط نمیشه کارای منم ب تو ربطی نداره
بدون اینکه منتظر جوابش باشم قطع کرد...گوشیمم سایلنت کردم
*****
مردد هی کلید خونه رو میبردم سمت قفل و هی عقب میاوردم
کاش اون جوری باهاش حرف نمیزدم...کاش سایلنت نمیکردم
وای خدا الان چیکار کنم
دیگع کاریش نمیشه کرد...درو باز کردم و رفتم تو
تو حال و آشپزخونه نبود
تو بالکن اتاق خواب داشت سیگار میکشید
نیم نگاهی بم انداخت و پک عمیقی زد
لباسامو با یه چیز راحت عوض کردمو رفتم تو بالکن
_من اومدم
چیزی نگفت حتی نگاهم هم نکرد...ادامه دادم:
_با یکی از آشناهام بودم...دانیار پصر بی بی...فک کنم میشناسیش
بازم سکوت
دستمو گذاشتم رو بازوش ک بلافاصله مچ دستمو گرفت و گذاشت رو لبه بالکن
با چشمای گرد نگاش کردم ک سیگارشو به پشت دستم فشار داد
_ اییییی اهه
_ دیگه بدون اطلاع من حتی آبم نمیخوری...از این به بعد خودم میرسونم دانشگاه وخودم میارمت..خر فهم شد؟؟
تند تند سرمو تکون داد ک سیگارو برداشت و انداخت بیرون
به قسمت سیاه و سرخ روی دستم نگاه کردم
اینم تاوان لحبازی با نامجون بود
یکم کرم روش زدم و رفتم آشپزخونه تا یه چیزی درس کنم
یه غذای مختصر و کوتاه سر هم کردم...بعد از شام دوتا چایی ریختم و بردم تو حال
با فاصلع ازش رو مبل سه نفره جا گرفتم
چاییشو برداشت:
_ کجا دانیارو دیدی
_ تو دانشگاه
_ باید بهم میگفتی دیدیش
_ فک کردم خودت میدونی
۱۲.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.