رمان ماه من 🌙🙂
part 11
ارسلان:
بالا سرش ایستادم داشت لباس هاشو می ریخت توی ساکش
من:نمیری هیچ جا😑
دیانا:میرم
رفتم سمتش لباس و ازش گرفتم
من:نمیری گفتم
ساکش و برداشتم برعکس کردم لباس هاش ریخت کف اتاق
دیانا:هی چیکار میکنی😳
من:نمیری گفتم...!
دیانا:اوف منم گفتم میرم مشکل داره گوشت
بهش نزدیک شدم که اونم عقبی رفت
انقدر ادامه پیدا کرد عقب رفتن اون و رفتن من سمتش که خورد به دیوار یکی از دستامو گذاشتم کنارش رو دیوار...
من:هیجا نمیری فهمیدی؟
سرشو بالا پایین کرد
من:خوبه آفرین...
از اتاق زدم بیرون و رفتم توی اتاقم...
...
دیانا:
بعد اینکه از اتاق رفت بیرون یه نفس عمیق کشیدم
هوف
قلب لعنتیم رو هزار میزد
با دست کوبیدم بهش
من:بی جنبه
وجدان:حداقل از دست عموت بازم نجات پیدا کردی
من:هوم ولی روم نمیشه با گندی که زدم دیگه تو روش نگاه کنم کاش نمیومد دنبالم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
ارسلان:
بالا سرش ایستادم داشت لباس هاشو می ریخت توی ساکش
من:نمیری هیچ جا😑
دیانا:میرم
رفتم سمتش لباس و ازش گرفتم
من:نمیری گفتم
ساکش و برداشتم برعکس کردم لباس هاش ریخت کف اتاق
دیانا:هی چیکار میکنی😳
من:نمیری گفتم...!
دیانا:اوف منم گفتم میرم مشکل داره گوشت
بهش نزدیک شدم که اونم عقبی رفت
انقدر ادامه پیدا کرد عقب رفتن اون و رفتن من سمتش که خورد به دیوار یکی از دستامو گذاشتم کنارش رو دیوار...
من:هیجا نمیری فهمیدی؟
سرشو بالا پایین کرد
من:خوبه آفرین...
از اتاق زدم بیرون و رفتم توی اتاقم...
...
دیانا:
بعد اینکه از اتاق رفت بیرون یه نفس عمیق کشیدم
هوف
قلب لعنتیم رو هزار میزد
با دست کوبیدم بهش
من:بی جنبه
وجدان:حداقل از دست عموت بازم نجات پیدا کردی
من:هوم ولی روم نمیشه با گندی که زدم دیگه تو روش نگاه کنم کاش نمیومد دنبالم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۳.۲k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.