رها کن آن خدای دور آن نامهربان معبود
رها کن آن خدای دور آن نامهربان معبود
منم پروردگار مهربانت ؛ خالقت ...
به پیش آور دو دست خالی خود را ... با زبان بسته ات کاری ندارم من
که غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام حاجتی داری ؟؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای ، اما
کلام آشتی را تو نمی دانی ؟؟
ببینم چشمهای خیست آیا ، گفته ای دارند ؟
بخوان من را بگردان قبله ات را سوی من اینک وضویی کن
.
.
خجالت می کشی از من
بگو ... جز من ، کس دیگر نمی فهمد به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن ... یک قدم باتو
تمام گام های مانده اش ،با من...
منم پروردگار مهربانت ؛ خالقت ...
به پیش آور دو دست خالی خود را ... با زبان بسته ات کاری ندارم من
که غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام حاجتی داری ؟؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای ، اما
کلام آشتی را تو نمی دانی ؟؟
ببینم چشمهای خیست آیا ، گفته ای دارند ؟
بخوان من را بگردان قبله ات را سوی من اینک وضویی کن
.
.
خجالت می کشی از من
بگو ... جز من ، کس دیگر نمی فهمد به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن ... یک قدم باتو
تمام گام های مانده اش ،با من...
۲.۰k
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.