قمار عشق پارت چهارم(فصل دوم)
=اوما
رونا درحالی که لبخندی روی لبش بود به پسرکش که داشت با همبازیاش تو مهد کودک بازی میکرد نگاه کرد و گفت:
+جانم
اخم های جیونگ تو هم رفت و به حالت کیوتی گفت :
=اون اقاحه چلا اینطوری نیگا میکنه
رونا با حالت تعجبی به جیونگ نگاه کرد و گفت :
+کدوم اقا
پسرک به پشت رونا اشاره کرد که رونا سرش رو برگردوند و با دیدن چهره ی تنها کسی که دوستش داشت روبرو شد.
جونگ کوک ؟؟ تو مهد کودک..زنده بود...من و یادشه.. دنبال ما آمده... این تمام سئوالاتی بود که تو ذهن رونا می گذشت.
جونگ کوک با خنده ی خرگوشیش با مهربونی به جیونگ خیره شده بود.رونا سریع سرش رو برگردوند تا جونگ کوک اونو یک وقت نبینه .
=چلا منو اینجوری نگا میکنی
جیونگ پرسید که جونگ کوک لبخند خرگوشیش رو نثار پسر نشناختش کرد و رونا با ترس نگاش کرد و دستش رو فشرد و گفت :
+جیونگ با قریبه ها حرف نزن
=برا چی اوما
+همین که گفتم بلند شو بریم .
=اوما من که تازه اومدم
+حرف نزن و بلند شو بریم.
رونا بلند شد و دست جیونگ و گرفت و پالتوش رو تنش کرد که دید یه دختر پشتشه و داره به جیونگ نگاه میکنه
سرش رو بلند کرد و با جونگ کوک رو به روه شد . تپش قلبش رو حس میکرد که روی هزار رفته .
با ناباوری به جونگ کوک و بچه ای که کنارش بود و دستش رو گرفته بود نگاه کرد . اون بچه ... یعنی ... یعنی ... اون دخترش بود؟به این زودی فراموشش کرد... به این زودی بچه دار شد
جونگ کوک نگاهش رو به رونا داد که رونا خودش رو جمع کرد و جیونگ و بغل کرد و خواست از اونجا بره که با صدای جونگ کوک سرجاش متوقف شد.
_خانم
جونگ کوک گفت و با خنده ی خرگوشی روی لبش منتظر موند تا رونا جوابشو بده
رونا با استرس آروم روبه جونگ کوک برگشت و نگاهش رو به نگاه شاد جونگ کوک داد که با خنده داشت نگاش میکرد..هه..چه شاد بود..بایدم شاد باشه ... الان دیگه زن و بچه ی خودشو داره....من براش یه زن غریبم... به زور لبخندی زد و گفت:
+بله ... کاری داشتید.
_عا.... خواستم بگم که دختر من میتونه با پسر شما بازی کنه .. آخه اینجا کسی با اون بازی نمیکنه.
دردناک تر از این جمله هست ... جونگ کوک پسری که میگی ... همون پسر ندونسته ی تو ا ... پسری که در نبود پدرش به دنیا آمد... پسری که بدون پدر تا اینجا رسیده ... پسری که با عشق به تو بزرگش کردم ... حالا ... حالا امدی میگی میتونه با دختر من همبازی باشه؟
رونا نگاهشو از چشمای جونگ کوک گرفت و به پایین داد و به دخترکی که دست جونگ کوک و گرفته بود نگاه کرد .
+اوو ... بله حتما
لبخند دخترک رنگ گرفت و با چشمای شادش به جونگ کوک نگاه کرد . جونگ کوک نگاهی به دخترک شادش کرد و روی زانوهاش نشست و دستش رو سمت جیونگ گرفت و گفت:
_افتخار اشنایی میدید.
رونا درحالی که لبخندی روی لبش بود به پسرکش که داشت با همبازیاش تو مهد کودک بازی میکرد نگاه کرد و گفت:
+جانم
اخم های جیونگ تو هم رفت و به حالت کیوتی گفت :
=اون اقاحه چلا اینطوری نیگا میکنه
رونا با حالت تعجبی به جیونگ نگاه کرد و گفت :
+کدوم اقا
پسرک به پشت رونا اشاره کرد که رونا سرش رو برگردوند و با دیدن چهره ی تنها کسی که دوستش داشت روبرو شد.
جونگ کوک ؟؟ تو مهد کودک..زنده بود...من و یادشه.. دنبال ما آمده... این تمام سئوالاتی بود که تو ذهن رونا می گذشت.
جونگ کوک با خنده ی خرگوشیش با مهربونی به جیونگ خیره شده بود.رونا سریع سرش رو برگردوند تا جونگ کوک اونو یک وقت نبینه .
=چلا منو اینجوری نگا میکنی
جیونگ پرسید که جونگ کوک لبخند خرگوشیش رو نثار پسر نشناختش کرد و رونا با ترس نگاش کرد و دستش رو فشرد و گفت :
+جیونگ با قریبه ها حرف نزن
=برا چی اوما
+همین که گفتم بلند شو بریم .
=اوما من که تازه اومدم
+حرف نزن و بلند شو بریم.
رونا بلند شد و دست جیونگ و گرفت و پالتوش رو تنش کرد که دید یه دختر پشتشه و داره به جیونگ نگاه میکنه
سرش رو بلند کرد و با جونگ کوک رو به روه شد . تپش قلبش رو حس میکرد که روی هزار رفته .
با ناباوری به جونگ کوک و بچه ای که کنارش بود و دستش رو گرفته بود نگاه کرد . اون بچه ... یعنی ... یعنی ... اون دخترش بود؟به این زودی فراموشش کرد... به این زودی بچه دار شد
جونگ کوک نگاهش رو به رونا داد که رونا خودش رو جمع کرد و جیونگ و بغل کرد و خواست از اونجا بره که با صدای جونگ کوک سرجاش متوقف شد.
_خانم
جونگ کوک گفت و با خنده ی خرگوشی روی لبش منتظر موند تا رونا جوابشو بده
رونا با استرس آروم روبه جونگ کوک برگشت و نگاهش رو به نگاه شاد جونگ کوک داد که با خنده داشت نگاش میکرد..هه..چه شاد بود..بایدم شاد باشه ... الان دیگه زن و بچه ی خودشو داره....من براش یه زن غریبم... به زور لبخندی زد و گفت:
+بله ... کاری داشتید.
_عا.... خواستم بگم که دختر من میتونه با پسر شما بازی کنه .. آخه اینجا کسی با اون بازی نمیکنه.
دردناک تر از این جمله هست ... جونگ کوک پسری که میگی ... همون پسر ندونسته ی تو ا ... پسری که در نبود پدرش به دنیا آمد... پسری که بدون پدر تا اینجا رسیده ... پسری که با عشق به تو بزرگش کردم ... حالا ... حالا امدی میگی میتونه با دختر من همبازی باشه؟
رونا نگاهشو از چشمای جونگ کوک گرفت و به پایین داد و به دخترکی که دست جونگ کوک و گرفته بود نگاه کرد .
+اوو ... بله حتما
لبخند دخترک رنگ گرفت و با چشمای شادش به جونگ کوک نگاه کرد . جونگ کوک نگاهی به دخترک شادش کرد و روی زانوهاش نشست و دستش رو سمت جیونگ گرفت و گفت:
_افتخار اشنایی میدید.
۹۴.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.