رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
part ²²
یونگی نذاشت حرفم تموم شه
✓ بله دوست دخترم هستن
متعجب داشتم نگاهشون میکردم قلبم از دفعه ی قبل هم تند تر میزد
¥عاا... که اینطور... بهتون تبریک میگم...
✓ممنونم عمو جان
¥باید بار دیگه هم با دوست دخترت بیای اینجا
✓ حتما اینکارو میکنیم
چند دیقه بعد از خوردن غذا:
ویو یونگی:
عمو شو ازم پرسید ک جه هوآ دوست دخترمه یا نه
نمیخواستم این جواب رو بهش بدم اما خاله چیونگ (زن عموشو) از پشت بهم اشاره میداد ک بگم آره
منم سرمو تکون دادم و گفتم ک اره جه هوآ دوست دخترمه
الان ک فکرشو میکنم یادم اومد عمو شو مبتلا ب بیماری قلبیه و اگر زیادی نارحت شه ممکنه کارش ب اتاق عمل هم برسه
وضع بیماریش خیلی وخیم بود برا همین دکترا بهش گفته بودن ک نباید زیاد ناراحتش کنین
چون نمیخواستم ناراحت شه اینو بهش گفتم
اون از چند ماه پیش برخلاف والدینم میخواست ک من دوست دختر پیدا کنم تا بتونم باهاش ب رستورانش بیام تا اونم برامون جاجانگ میون مخصوصش رو درست کنه
بعد از اینکه غذامونو خورذیم ب طرف در حرکت کردیم ک عموشو گفت دفعه بعد هم با دوست دخترت بیا
نمیتونستم بگم نه پس بهش گفتم حتما
قیافه ی جه هوآ رو میتونستم از بغل ببینم چطور متعجبه
برای اینکه طبیعی به نظر برسیم دستشو گرفتم و از عمو شو خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون از رستوران
♡ببخشید...
✓ هووم؟
♡نمیخوای دستتو..
✓ اها ببخشین
♡چرا گفتین من دوست دخترتونم
✓ داستانش مفصله
♡یعنی چی؟
✓ بهتون سر یه موقعیتی میگم
part ²²
یونگی نذاشت حرفم تموم شه
✓ بله دوست دخترم هستن
متعجب داشتم نگاهشون میکردم قلبم از دفعه ی قبل هم تند تر میزد
¥عاا... که اینطور... بهتون تبریک میگم...
✓ممنونم عمو جان
¥باید بار دیگه هم با دوست دخترت بیای اینجا
✓ حتما اینکارو میکنیم
چند دیقه بعد از خوردن غذا:
ویو یونگی:
عمو شو ازم پرسید ک جه هوآ دوست دخترمه یا نه
نمیخواستم این جواب رو بهش بدم اما خاله چیونگ (زن عموشو) از پشت بهم اشاره میداد ک بگم آره
منم سرمو تکون دادم و گفتم ک اره جه هوآ دوست دخترمه
الان ک فکرشو میکنم یادم اومد عمو شو مبتلا ب بیماری قلبیه و اگر زیادی نارحت شه ممکنه کارش ب اتاق عمل هم برسه
وضع بیماریش خیلی وخیم بود برا همین دکترا بهش گفته بودن ک نباید زیاد ناراحتش کنین
چون نمیخواستم ناراحت شه اینو بهش گفتم
اون از چند ماه پیش برخلاف والدینم میخواست ک من دوست دختر پیدا کنم تا بتونم باهاش ب رستورانش بیام تا اونم برامون جاجانگ میون مخصوصش رو درست کنه
بعد از اینکه غذامونو خورذیم ب طرف در حرکت کردیم ک عموشو گفت دفعه بعد هم با دوست دخترت بیا
نمیتونستم بگم نه پس بهش گفتم حتما
قیافه ی جه هوآ رو میتونستم از بغل ببینم چطور متعجبه
برای اینکه طبیعی به نظر برسیم دستشو گرفتم و از عمو شو خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون از رستوران
♡ببخشید...
✓ هووم؟
♡نمیخوای دستتو..
✓ اها ببخشین
♡چرا گفتین من دوست دخترتونم
✓ داستانش مفصله
♡یعنی چی؟
✓ بهتون سر یه موقعیتی میگم
۵.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.