₱≈۸
برش زمانی به عربستان
از زبان جونکوک:
همراه تهیونگ رفتیم عربستان یه سری کار داشتم اونجا (علامت تهیونگ ×)
(نکته:تهیونگ دوست جونکوکه که از بچگی با هم تو فرانسه آشنا شدن و از اون موقع همو ول نکردن )
×قضیه این دختره که جیمین میگفت چیه جونکوک
+هیچی فقط دوسش دارم
×کی تو اونو دوست داری؟؟؟؟؟
+اوهوم
×نه بابا بلاخره تو هم از یکی خوشت اومد
+اره خب دیگه بلند شو برو حموم تا بعد من برم بگیریم بخوابیم تا ساعت ۹ جون داشته باشیم برای معامله
×باشه
بعد رفتن تهیونگ به حموم جونکوک گوشیشو از جیبش درآورد و به ملکش یه پیام داد که یونا زود سین کرد
(نکته:جونکوک وقتی یونا رو آورد بهش گوشیشو داد)
مکالمشون
_چته دوباره
+ملکه من این چه طرز حرف زدنه
_برو بابا
+حالت خوبه منو نمیبینی
_خیلیییی کاش هیچوقت نبودی
+بزار برگردم به حسابت میرسم
_باشه بابا نکشیمون
+یعنی از من نمیترسی
_نه چرا بترسم
+خیلی خب باشه کاری نداری من دیگه باید برم عزیزم خدافظ
_خدافظ😒
پایان مکالمه
از زبان کوک:
آخه تو چرا اینقدر بد خلقی میکنی چرا اینقدر از من متنفری و میترسی عکس های که از خودش تو گوشیش داشت رو برای خودم فرستاده بودم تو گالریم رفتم و به عکساش نگاه میکردم دوباره قلبم تند تند میزد دستمو رو قلبم گذاشتم چرا این بشر اینقدر خوشگله
+ده لامصب تو چرا اینجوری میکنی(خنده)
صفحه گوشی رو جلو برد و اونو بوسید چند بار کارشو تکرار کرد به کار خودش خندید اون دیوونه وار یونا رو میخواست ولی یونا رام نمیشد
+به دستت میارم عشقم
این جمله ای بود که هر بار که یونا اونو میشکست از دهن کوک درمیومد و نا امید نمیشد.....
از زبان جونکوک:
همراه تهیونگ رفتیم عربستان یه سری کار داشتم اونجا (علامت تهیونگ ×)
(نکته:تهیونگ دوست جونکوکه که از بچگی با هم تو فرانسه آشنا شدن و از اون موقع همو ول نکردن )
×قضیه این دختره که جیمین میگفت چیه جونکوک
+هیچی فقط دوسش دارم
×کی تو اونو دوست داری؟؟؟؟؟
+اوهوم
×نه بابا بلاخره تو هم از یکی خوشت اومد
+اره خب دیگه بلند شو برو حموم تا بعد من برم بگیریم بخوابیم تا ساعت ۹ جون داشته باشیم برای معامله
×باشه
بعد رفتن تهیونگ به حموم جونکوک گوشیشو از جیبش درآورد و به ملکش یه پیام داد که یونا زود سین کرد
(نکته:جونکوک وقتی یونا رو آورد بهش گوشیشو داد)
مکالمشون
_چته دوباره
+ملکه من این چه طرز حرف زدنه
_برو بابا
+حالت خوبه منو نمیبینی
_خیلیییی کاش هیچوقت نبودی
+بزار برگردم به حسابت میرسم
_باشه بابا نکشیمون
+یعنی از من نمیترسی
_نه چرا بترسم
+خیلی خب باشه کاری نداری من دیگه باید برم عزیزم خدافظ
_خدافظ😒
پایان مکالمه
از زبان کوک:
آخه تو چرا اینقدر بد خلقی میکنی چرا اینقدر از من متنفری و میترسی عکس های که از خودش تو گوشیش داشت رو برای خودم فرستاده بودم تو گالریم رفتم و به عکساش نگاه میکردم دوباره قلبم تند تند میزد دستمو رو قلبم گذاشتم چرا این بشر اینقدر خوشگله
+ده لامصب تو چرا اینجوری میکنی(خنده)
صفحه گوشی رو جلو برد و اونو بوسید چند بار کارشو تکرار کرد به کار خودش خندید اون دیوونه وار یونا رو میخواست ولی یونا رام نمیشد
+به دستت میارم عشقم
این جمله ای بود که هر بار که یونا اونو میشکست از دهن کوک درمیومد و نا امید نمیشد.....
۶۱.۸k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.