فیک That's everything to me 🤍🧚🏻♀️پارت⁵
میا « عصبی از اتاقش بیرون اومدم....مامانم که رفته بود کمک جناب کیم....منم که قرار نبود عین کوزت بشورم و بسابم....از شانس خوبم کتاب هام رو همراهم اورده بودم....
برای همین دنبال یه جای خلوت بودم که بشینم و درس بخونم که یه تاب صورتی گوشه باغ توی عمارت دیدم....خودشههه...شاد و شنگول رفتم و نشستم روی تاب و شروع کردم به خوندن همزمان تاب رو تکون میدادم که نمیدونم یهو چی شد پلک هام سنگین شد.....
تهیونگ « کش و قوسی به بدنم دادم و رفتم تا بیرون هوا بخورم... امروز محافظ و دوستم یه جین میاد.....همون جور که داشتم قدم میزدم چشمم به اون دختر اوفتاد.....اوپس یادم رفت مامانش هنوز اینجاست....اما چرا نرفت خونه....کتابش رو سرش بود و تاب ایستاده بود....با این حساب خواب بود....نزدیکش شدم و جلوش زانو زدم.....دختر جون....اینجا جای خواب نیست....پاشو بچه.....میاااااا.. خانم هانگ....
میا « هان؟ یهو پریدم و کتاب روی صورتم خورد تو صورت تهیونگ.....وای ببخشید.....نمیدونم چرا خوابم برد....
تهیونگ « خیلی خب یا برو توی اتاق مهمان بخواب یا برو خونتون....هوا گرمه....یا ذوب میشی یا سیاه......
میا « نور خورشید رو با اشعه ایکس اشتباه نگرفتی.....تازه این زیر درخته
تهیونگ « 눈_눈 لازمه یاد آوری کنم کی هستم....
میا « منو بکشی هم نمیتونم باهات رسمی حرف بزنم شازده....
تهیونگ « اوکی....حداقل وی صدام کن....
میا « وی.....هوم خوبه.....با شنیدن صدایی که از پشت اومد دوتاییمون برگشتیم و یه پسر همسن خودمون رو دیدیم که اومد طرف مون......
تهیونگ « یه جین...
میا « تهیونگ رفت بغلش کرد و کلی خوش و بش کردن...یعنی جدی یه بچه همسن خودمون محافظه.....باورم نمیشه....اما خب نمیشه اینو بگم چون همین الانشم زیاد رابطه خوبی باهاش ندارم....تصمیم گرفتم پاشم برم خونمون....موندن اینجا هیچ فایده ای نداشت....
میا « اهم ببخشید وسط گل گفتنتون مزاحم شدم....خواستم بگم دارم شرو کم میکنم....چیزه زحمت رو کم میکنم میرم منزل....لطفا به مادرم اطلاع بده با تشکر.....جناب وی...
یه جین « اصلا حواسم به دختری که روی تاب نشسته بود نبود...اوه ببخشید متوجه حضورتون نشدم....من یه جین محافظ و دوست تهیونگم....خوشبختم...
میا « به به خاک تو سرت تهیونگ.....ببین چه محافظ جنتلمنی داری.....مشکلی نیست...منم میا هستم خوشبختم....
یه جین « ضربه ای به شونه تهیونگ زدم و در گوشش گفتم « من فقط سه روز نبودم.....دوست دختر پیدا کردی
تهیونگ « چییییی؟ اینو میگی.....مگه مغز خر خوردم....نه بابا اتفاقی با هم آشنا شدیم....دختر خانم هانگه....
میا « 눈_눈 این اسم داره وی وی
تهیونگ « یه دونه وی کافی بود....خیلی خب....
میا « خیلی شیک و مجلسی آبی که دست تهیونگ بود رو ریختم رو لباسش و پا به فرار گذاشتم....
برای همین دنبال یه جای خلوت بودم که بشینم و درس بخونم که یه تاب صورتی گوشه باغ توی عمارت دیدم....خودشههه...شاد و شنگول رفتم و نشستم روی تاب و شروع کردم به خوندن همزمان تاب رو تکون میدادم که نمیدونم یهو چی شد پلک هام سنگین شد.....
تهیونگ « کش و قوسی به بدنم دادم و رفتم تا بیرون هوا بخورم... امروز محافظ و دوستم یه جین میاد.....همون جور که داشتم قدم میزدم چشمم به اون دختر اوفتاد.....اوپس یادم رفت مامانش هنوز اینجاست....اما چرا نرفت خونه....کتابش رو سرش بود و تاب ایستاده بود....با این حساب خواب بود....نزدیکش شدم و جلوش زانو زدم.....دختر جون....اینجا جای خواب نیست....پاشو بچه.....میاااااا.. خانم هانگ....
میا « هان؟ یهو پریدم و کتاب روی صورتم خورد تو صورت تهیونگ.....وای ببخشید.....نمیدونم چرا خوابم برد....
تهیونگ « خیلی خب یا برو توی اتاق مهمان بخواب یا برو خونتون....هوا گرمه....یا ذوب میشی یا سیاه......
میا « نور خورشید رو با اشعه ایکس اشتباه نگرفتی.....تازه این زیر درخته
تهیونگ « 눈_눈 لازمه یاد آوری کنم کی هستم....
میا « منو بکشی هم نمیتونم باهات رسمی حرف بزنم شازده....
تهیونگ « اوکی....حداقل وی صدام کن....
میا « وی.....هوم خوبه.....با شنیدن صدایی که از پشت اومد دوتاییمون برگشتیم و یه پسر همسن خودمون رو دیدیم که اومد طرف مون......
تهیونگ « یه جین...
میا « تهیونگ رفت بغلش کرد و کلی خوش و بش کردن...یعنی جدی یه بچه همسن خودمون محافظه.....باورم نمیشه....اما خب نمیشه اینو بگم چون همین الانشم زیاد رابطه خوبی باهاش ندارم....تصمیم گرفتم پاشم برم خونمون....موندن اینجا هیچ فایده ای نداشت....
میا « اهم ببخشید وسط گل گفتنتون مزاحم شدم....خواستم بگم دارم شرو کم میکنم....چیزه زحمت رو کم میکنم میرم منزل....لطفا به مادرم اطلاع بده با تشکر.....جناب وی...
یه جین « اصلا حواسم به دختری که روی تاب نشسته بود نبود...اوه ببخشید متوجه حضورتون نشدم....من یه جین محافظ و دوست تهیونگم....خوشبختم...
میا « به به خاک تو سرت تهیونگ.....ببین چه محافظ جنتلمنی داری.....مشکلی نیست...منم میا هستم خوشبختم....
یه جین « ضربه ای به شونه تهیونگ زدم و در گوشش گفتم « من فقط سه روز نبودم.....دوست دختر پیدا کردی
تهیونگ « چییییی؟ اینو میگی.....مگه مغز خر خوردم....نه بابا اتفاقی با هم آشنا شدیم....دختر خانم هانگه....
میا « 눈_눈 این اسم داره وی وی
تهیونگ « یه دونه وی کافی بود....خیلی خب....
میا « خیلی شیک و مجلسی آبی که دست تهیونگ بود رو ریختم رو لباسش و پا به فرار گذاشتم....
۴۵.۰k
۲۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.