رمان Black & White پارت 58
بعد از کمی شوگا اومد نشست که یهو شوگا گفت یونا هم راضی شد میاد بریم سفر که خواستم چیزی بگم که سانا گفت به به چه خوب شد چرخیدم سمت شوگا که لبخند زد که گفتم شوگا یه لحظه بیا و اومد کمی از اونجا دور شدیم گفتم ببینم من کی بهت گفتم که میام الان خودت میری میگی که نمیام از زبان شوگا گفتم باشه میرم میگم که من عاشق یونا هستم و همو بوسیدیم که میرفتم یهو دستم رو گرفت گفت نه نگو باشه میام بعد گفتم دارم برات منو تحدید میکنی بعد از کمی از کافه رفتیم خونه همگی رفتیم اتاق تا ساک هامونو حاضر کنیم منم زود حاضر کردم خسته بودم زود خوابیدم از زبان سانا زود صبح بیدار شدم که دیدم جیمین و کوکی حاضر بودن داشتن صبحانه درس میکردن رفتم سمت اتاق یونا دیدم خوابیده هنوز زود رفتم کنارش گفتم یونا بیدار شو دیر موندیم(باداد)از زبان یونا با جیغ سانا از خواب بیدار شدم ترسیدم بهش یه فش دادم بعد بالشم رو پرت کردم گفتم گمشو بعد رفتن منم بلند شدم لباس هامو عوض کردمرفتم پایین صبحانه رو خوردیم که یهو زنگ رد خورد که همگی در اومدیم دیدیم تهیونگ و شوگا بود ۲ تا ماشین بود گفتم چرا دوتا که شوگا گفت چون ۶ نفر بودیم گفتیم ۲ تا ماشین بریم ۳ نفر ماشین من ۳ نفر اون یکی سرمرو تکون دادم که سانا گفت من با تهیونگ میرم کوکی هم گفت منم منو جیمین هم مجبور با شوگا رفتیم نشستیم تو ماشین جلو جمین بود منم پشت داشتم از پنجره بیرون رو نگاه میکردم که نفهمیدم کی خوابم گرفت
تو ماشین اتفاق های خاصی نیفتاد پس اینارو ردمیشم
بعد ۲ ساعت از زبان یونا از خواب بیدار شدم که دیدم ماشین وایساد گفتن رسیدیم گفتم باشه که دیدم جلو یه هتل هستیم پیاده شدیم رفتیم سمت پذیرش کلید هارو گرفتیم که دیدم طبقه ۱۴ بودیم نمیشد اونقدر پله هارو برم هر روز بالا که سانا اومد کنارم گفت نترس یه بار امتحان کن دیگه هیچی نگفتم رفتم تو که شوگا گفت حاضری با سرم گفتم اره دکمه رو زد میترسیدم رفتم تو گوشه آسانسور چسبیده بودم و چشام رو بسته بودم و نفسم رو آروم میکشیدم که شوگا اومد کنارم گفت خوبی با سرم گفتم اره چشام رو محکم فشار دادم که بعد ۳ دقیقه رسیدیم زود پریدم بیرون همگی کلید هامونو برداشتیم رفتیم اتاق هامون از زبان یونا وقتی رسیدم ساک رو گذاشتم رو کنار ار پنجره بیرون رو نگاه کردم دیدم دریا هس خوشحال شدم چون دریا رو خیلی دوس داشتم لباس هامو عوض کردم در رو باز کردم که خواستم برم خوردم به ینفر اومدم عقب دیدم شوگا بود پوفی کشیدم گفتم اینجا چیکار میکنی گفت هیچی میخواستم بگم که میای بریم پایین دریا گفتم منم میخواستم برم گفت پس بریم گفتم باشه کنار آسانسور وایسادیم اومد رفتم تو چون کمی ترسم رفته بود زیاد نمیترسیدم بعد از کمی رسیدیم رفتیم.....
تو ماشین اتفاق های خاصی نیفتاد پس اینارو ردمیشم
بعد ۲ ساعت از زبان یونا از خواب بیدار شدم که دیدم ماشین وایساد گفتن رسیدیم گفتم باشه که دیدم جلو یه هتل هستیم پیاده شدیم رفتیم سمت پذیرش کلید هارو گرفتیم که دیدم طبقه ۱۴ بودیم نمیشد اونقدر پله هارو برم هر روز بالا که سانا اومد کنارم گفت نترس یه بار امتحان کن دیگه هیچی نگفتم رفتم تو که شوگا گفت حاضری با سرم گفتم اره دکمه رو زد میترسیدم رفتم تو گوشه آسانسور چسبیده بودم و چشام رو بسته بودم و نفسم رو آروم میکشیدم که شوگا اومد کنارم گفت خوبی با سرم گفتم اره چشام رو محکم فشار دادم که بعد ۳ دقیقه رسیدیم زود پریدم بیرون همگی کلید هامونو برداشتیم رفتیم اتاق هامون از زبان یونا وقتی رسیدم ساک رو گذاشتم رو کنار ار پنجره بیرون رو نگاه کردم دیدم دریا هس خوشحال شدم چون دریا رو خیلی دوس داشتم لباس هامو عوض کردم در رو باز کردم که خواستم برم خوردم به ینفر اومدم عقب دیدم شوگا بود پوفی کشیدم گفتم اینجا چیکار میکنی گفت هیچی میخواستم بگم که میای بریم پایین دریا گفتم منم میخواستم برم گفت پس بریم گفتم باشه کنار آسانسور وایسادیم اومد رفتم تو چون کمی ترسم رفته بود زیاد نمیترسیدم بعد از کمی رسیدیم رفتیم.....
۴۱.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.