-چند پارتی درخواستی-
-چند پارتی درخواستی-
وقتی با دوستاش گرم میگیری و…
P1
امشب یونگی گفت که دوستاش به اینجا میان..بهش گفتم که حموم و میرم حدودا یک ساعت دیگه میام پایین..باشه ای گفت و رفت استقبال دوستاش!
نمیدونم چرا اما خیلی روی طرز لباس پوشیدنم و چیز های دیگم حساسه..
یونگی برادر ناتنی منه ولی ما اصلا همدیگه رو به چشم خواهر و برادر ناتنی نمیبینیم!!
یه دوش ده مینی گرفتم و اومدم بیرون..دامن نسبتا کوتاه مورد علاقم رو پوشیدم با یه کراپ جذبی که یکم از شکمم رو مشخص میکرد!
یکم از موهام رو با یه ربان صورتی بستم و یه آرایش دوخترونه کردم و رفتم طبقه پایین..همه مشغول صحبت بودن..شوگا تا چشمش به من افتاد لبخندی محو شد..این چشه؟
لبخندی زدم رفتم پایین..
ا.ت: سلام به همگی(لبخند)
همشون یکی یکی به ا.ت سلام کردن..ا.ت رفت و پیش جیمین که کنارش خالی بود نشست!
جیمین: چخبر جوجه؟
ا.ت: یاا..انقدر به من نگو جوجه جیمین شی…اگه من جوجه باشم پس تو چییی؟
با این حرفش همه زدن زیر خنده..اما شوگا،،رگای دستش از عصبانیت بیرون زد و کاملا مشخص بود که خیلی عصبیه ولی چرا؟
تهیونگ: خاک تو سرت جیمین..یه بچه داره مسخرت میکنه..
ا.ت: به من گفتی بچه خرس عسلی؟
جیمین: تهیونگا مسخره نکن سرت میاد..(خنده)
جونگکوک: ا.ت امشب واسه کی انقدر خوشگل کردی؟
ا.ت: بی ادب درست صحبت کن..واسه خودم خوشگل کردم بانی فوضول!
جونگکوک: با بیست و هشت سال سن شدم بانی فوضول(پوکر)
نامجون: بچه ها کافیه..چقدر با ا.ت کل کل میکنین!
جیهوپ: شوگا اتفاقی افتاده؟؟چرا حرف نمیزنی؟
شوگا: ….چیزی نیست هیونگ..(نگاه عصبی ای به ا.ت کرد و رفت تو اشپزخونه)
ا.ت: امشب چش شده؟(زیرلب)
جین: چیزی نیست غیرتی شده(خنده شیشه پاکنی)
شوگا با ظرف خوراکی اومد و از همه پذیرایی کرد..تا نیمه شب موندن و وقت رفتن شد..هردو تا دم در برای استقبال همراه پسرا رفتن و بعد کلی خداحافظی شوگا در و بست..مادر و پدرشون بودن بوسان برای کار پدرش..پس الان خونه تنهان!
وقتی با دوستاش گرم میگیری و…
P1
امشب یونگی گفت که دوستاش به اینجا میان..بهش گفتم که حموم و میرم حدودا یک ساعت دیگه میام پایین..باشه ای گفت و رفت استقبال دوستاش!
نمیدونم چرا اما خیلی روی طرز لباس پوشیدنم و چیز های دیگم حساسه..
یونگی برادر ناتنی منه ولی ما اصلا همدیگه رو به چشم خواهر و برادر ناتنی نمیبینیم!!
یه دوش ده مینی گرفتم و اومدم بیرون..دامن نسبتا کوتاه مورد علاقم رو پوشیدم با یه کراپ جذبی که یکم از شکمم رو مشخص میکرد!
یکم از موهام رو با یه ربان صورتی بستم و یه آرایش دوخترونه کردم و رفتم طبقه پایین..همه مشغول صحبت بودن..شوگا تا چشمش به من افتاد لبخندی محو شد..این چشه؟
لبخندی زدم رفتم پایین..
ا.ت: سلام به همگی(لبخند)
همشون یکی یکی به ا.ت سلام کردن..ا.ت رفت و پیش جیمین که کنارش خالی بود نشست!
جیمین: چخبر جوجه؟
ا.ت: یاا..انقدر به من نگو جوجه جیمین شی…اگه من جوجه باشم پس تو چییی؟
با این حرفش همه زدن زیر خنده..اما شوگا،،رگای دستش از عصبانیت بیرون زد و کاملا مشخص بود که خیلی عصبیه ولی چرا؟
تهیونگ: خاک تو سرت جیمین..یه بچه داره مسخرت میکنه..
ا.ت: به من گفتی بچه خرس عسلی؟
جیمین: تهیونگا مسخره نکن سرت میاد..(خنده)
جونگکوک: ا.ت امشب واسه کی انقدر خوشگل کردی؟
ا.ت: بی ادب درست صحبت کن..واسه خودم خوشگل کردم بانی فوضول!
جونگکوک: با بیست و هشت سال سن شدم بانی فوضول(پوکر)
نامجون: بچه ها کافیه..چقدر با ا.ت کل کل میکنین!
جیهوپ: شوگا اتفاقی افتاده؟؟چرا حرف نمیزنی؟
شوگا: ….چیزی نیست هیونگ..(نگاه عصبی ای به ا.ت کرد و رفت تو اشپزخونه)
ا.ت: امشب چش شده؟(زیرلب)
جین: چیزی نیست غیرتی شده(خنده شیشه پاکنی)
شوگا با ظرف خوراکی اومد و از همه پذیرایی کرد..تا نیمه شب موندن و وقت رفتن شد..هردو تا دم در برای استقبال همراه پسرا رفتن و بعد کلی خداحافظی شوگا در و بست..مادر و پدرشون بودن بوسان برای کار پدرش..پس الان خونه تنهان!
۸۰۷
۲۵ آذر ۱۴۰۳