فیک قاتل من
پارت 76
#قاتل_من
تهیونگ با دستاش دستای ظریف دختر رو نوازش کرد و با چهره ای مملو از نگرانی و امید لب زد
_دلم برات تنگ شده بود
+منم همینطور
تهیونگ لبخندی تقدیم نگاه های دخترک داد و از جاش بلند شد و گفت یکم دیگه استراحت کن تا من با دکترت حرف بزنم
_چشم
و به سمت در قدم برداشت ا/ت خیره به تهیونگ رفتنشو تماشا میکرد و از دیدن قامت بلند مردش خنده ی ریزی کرد و به سمت قسمت راست تخت ک کوک خوابیده بود چرخید با دیدن کوک که شبیه خرس خوابش برده بود لبخندی زد و خوابیدنش و تماشا میکرد
_حتی وقتی خوابی هم بامزهای!
کوک پلک هاش رو باز کرد و بادیدن اینکه ا/ت خیره بهش زل زده بود مضطرب ازجاش بلند شد و بهت زده لب زد
_به چی نگاه میکردی؟
+من؟ هیچی
_خودم دیدم بم زل زده بودی!
+نه اصلا...
_بیخیال باورم نمیشه اينجا خوابم برده
+به خودت زیاد سخت نگیر طبیعیه بعد از آین همه اتفاقات خسته باشی.!
_بهتری؟
ا/ت سرشو به علامت بله تکون داد وگفت ممنونم داداش!
کوک چند قدم نزدیک تر شود و گفت خداروشکر ک خوبی درضمن من باید ازت تشکر کنم که جون جناب تهیونگ نجات دادی نمیدونم اون لحظه اگ نبودی چی میشود!
_نیاز ب تشکر نیست من فقط وظیفه مو انجام دادم حداقل اینطوری میتونستم عشقمو به تهیونگ ثابت کنم....
کوک سرشو به علامت رضایت تکون داد!
و موهای ا/ت با دستش بهم ریخت وبا خندهی دندون نمای گفت...
_چقد بزرگ شدی!
قول بده هیچوقت دیگه داداشی و نگران خودت نکنی! قول میدی؟!
__اره قول!
2_روز بعد!
تهیونگ وارد اتاق شود کنار ا/ت روی تخت نشست آروم سرشو تکون داد روی موهای ا/ت و بوسید و گفت امروز مرخص میشی!
میریم خونه خودمون!! ولی هنوز کامل خوب نشدی دکتر گفته دوماه کامل باید تو استراحت مطلق باشی ولی نگران چیزی نباش من کنارتم نمیزارم به چیزی دست بزنی یا به چیزی نیاز داشته باشی!!
_خودم ازت مراقبت میکنم!
ا/ت تهیونگ و محکم بغل کرد و گفت
_خیلی خوشحالم خیلی همینی ک می بینمت حالم از خوب خوبتر میشه....
درست 3 ساعت بعد از مرخص کردن ا/ت به عمارت رسیدن ا/ت بادیدن هینا پله ها رو دوتا یکی پشت سر گذاشت هینا به سمت ا/ت هجوم برد و تو آغوشش له شد!
جملات نامفهومی میگفتن با منظور دلتنگی! و در عرض چند ثانیه صدتایی بوسه بینشون ردوبدل شد!
تهیونگ چند قدم جلو اومد دست ا/ت گرفت اونو به سمت اتاقی ک از قبل برایش آماده شده بود هدایت کرد ا/ت روی تخت خوابوند و پتو تا نصف روش کشید خم شد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و گفت خوب استراحت کن!
به سمت در خروجی قدم برداشت و چراغ های اضافی اتاق و خاموش کرد!
#kim
🚫اصکی ممنوع🚫
#قاتل_من
تهیونگ با دستاش دستای ظریف دختر رو نوازش کرد و با چهره ای مملو از نگرانی و امید لب زد
_دلم برات تنگ شده بود
+منم همینطور
تهیونگ لبخندی تقدیم نگاه های دخترک داد و از جاش بلند شد و گفت یکم دیگه استراحت کن تا من با دکترت حرف بزنم
_چشم
و به سمت در قدم برداشت ا/ت خیره به تهیونگ رفتنشو تماشا میکرد و از دیدن قامت بلند مردش خنده ی ریزی کرد و به سمت قسمت راست تخت ک کوک خوابیده بود چرخید با دیدن کوک که شبیه خرس خوابش برده بود لبخندی زد و خوابیدنش و تماشا میکرد
_حتی وقتی خوابی هم بامزهای!
کوک پلک هاش رو باز کرد و بادیدن اینکه ا/ت خیره بهش زل زده بود مضطرب ازجاش بلند شد و بهت زده لب زد
_به چی نگاه میکردی؟
+من؟ هیچی
_خودم دیدم بم زل زده بودی!
+نه اصلا...
_بیخیال باورم نمیشه اينجا خوابم برده
+به خودت زیاد سخت نگیر طبیعیه بعد از آین همه اتفاقات خسته باشی.!
_بهتری؟
ا/ت سرشو به علامت بله تکون داد وگفت ممنونم داداش!
کوک چند قدم نزدیک تر شود و گفت خداروشکر ک خوبی درضمن من باید ازت تشکر کنم که جون جناب تهیونگ نجات دادی نمیدونم اون لحظه اگ نبودی چی میشود!
_نیاز ب تشکر نیست من فقط وظیفه مو انجام دادم حداقل اینطوری میتونستم عشقمو به تهیونگ ثابت کنم....
کوک سرشو به علامت رضایت تکون داد!
و موهای ا/ت با دستش بهم ریخت وبا خندهی دندون نمای گفت...
_چقد بزرگ شدی!
قول بده هیچوقت دیگه داداشی و نگران خودت نکنی! قول میدی؟!
__اره قول!
2_روز بعد!
تهیونگ وارد اتاق شود کنار ا/ت روی تخت نشست آروم سرشو تکون داد روی موهای ا/ت و بوسید و گفت امروز مرخص میشی!
میریم خونه خودمون!! ولی هنوز کامل خوب نشدی دکتر گفته دوماه کامل باید تو استراحت مطلق باشی ولی نگران چیزی نباش من کنارتم نمیزارم به چیزی دست بزنی یا به چیزی نیاز داشته باشی!!
_خودم ازت مراقبت میکنم!
ا/ت تهیونگ و محکم بغل کرد و گفت
_خیلی خوشحالم خیلی همینی ک می بینمت حالم از خوب خوبتر میشه....
درست 3 ساعت بعد از مرخص کردن ا/ت به عمارت رسیدن ا/ت بادیدن هینا پله ها رو دوتا یکی پشت سر گذاشت هینا به سمت ا/ت هجوم برد و تو آغوشش له شد!
جملات نامفهومی میگفتن با منظور دلتنگی! و در عرض چند ثانیه صدتایی بوسه بینشون ردوبدل شد!
تهیونگ چند قدم جلو اومد دست ا/ت گرفت اونو به سمت اتاقی ک از قبل برایش آماده شده بود هدایت کرد ا/ت روی تخت خوابوند و پتو تا نصف روش کشید خم شد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و گفت خوب استراحت کن!
به سمت در خروجی قدم برداشت و چراغ های اضافی اتاق و خاموش کرد!
#kim
🚫اصکی ممنوع🚫
۱۲.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.