"تيمارستان صورتی" پارت هجدهم
ویو ا/ت
یک ساعتی شده بود..منتظر بودم تا کارینا هرچه زودتر از اینجا بره..که در باز شد..
جیمین:میتونه بره ..به جانگ میگم برسونش خونه..
روبه کارینا شدم و بغلش کردم..تنها همدمم..اونم داره میره..البته باید بره..این رو خودم خواستم نمیخوام زندگیش رو تباه کنم..
ا/ت:کارینا..پس فهمیدی دیگه..من مردم؟باشه..دیگه ا/تی وجود نداره..تو به چنین عمارتی نیومدی و هیچی نمیدونی..باشه؟
کارینا:باشه*گریه*
ا/ت:کافیه دیگه گریه نکن..با آبغوره گرفتن هیچی درست نمیشه..پاشو برو
کارینا:پس بیا واسه آخرین بار بغلت کنم..
ا/ت:بیا *دستاش رو باز میکنه که کارینا بغلش کنه*
برای آخرین بار بغلش کردم و رفت ..جیمین هم خواست بره که گفتم
ا/ت:دلیل نزدیکی هات بهم این بود؟اینکه بدزدیم؟
جیمین:خودت خواستی..خودت منو لو دادی..خربزه رو خوردی پای لرزش هم بشین..
آجوما رو میفرستم تا ی قوانینی رو مشخص کنه واست..
و رفت..آدما همینن..یکی از یکی بدتر.. همه دل همو میشکونن..از این زندگی متنفرم..آجوما اومد داخل..
آجوما:سلام خانم..*تعظیم کردن*
ا/ت:ببخشید آجوما اما چرا منو اینجوری صدا میزنین..منکه..
اجوما:اا فراموش کردم ..خب دخترم ببین ارباب بزرگ شما رو ندیمه نکردن پس باید بشینی بارها خداروشکر کنی..بعنوان یکی از نزدیکای این خانواده از این به بعد اینجا زندگی میکنی..اگه اشتباهی ازت سر بزنه ..ارباب بزرگ سریعا نظرش تغییر میکنه و ندیمه ات میکنه ..لباسات داخل کمده..اینجا اتاقته..حواست باشه باید به همه احترام بزاری باشه دخترم..؟و اینکه بگم ارباب کوچیک رو عصبانی نکن چون که بدترین حالتش رو میتونی ببینی..بهت رحم نمیکنه..هیچکس نمیتونه نجاتت بده ..
ا/ت:ب..باشه..فهمیدم ..
آجوما:نیم ساعت دیگه شام حاضره ..بیا پایین
و رفت..خدایا این چه زندگیه؟چقدر اینجا ترسناکه ایش..رفتم ی دوش سریع گرفتم و اومدم..در کمد رو باز کردم..کمد نیس که ی اتاقه..رفتم لباسا رو دیدم ...خوبه سلیقه منه ..سلیقه کی توی عمارت میتونه اینشکلی باشه؟*لباس اسلاید دوم*ست بود با ی کیف و عینک که اونا رو نیاز ندارم دیگه نمیخوام برم بیرون که ..لباسام رو پوشیدم و ی آرایش لایت کردم ..که صدای آجوما رو شنیدم که صدام میکنه..پس رفتم پایین..واو چه عمارت بزرگیهههه..از پله ها رفتم پایین..
تهیونگ:ببندش پشه نره توش..منظورم دهنته...
سویون:سلام ا/ت جون..
ا/ت:س..سلامم..
جیمین:بیا بشین اینجا ..*اشاره به صندلی کنار خودش*
رفتم بدون هیچ حرفی نشستم..همه ساکت بود ..که صدای ی پسر کوچولو اومد ..داشت از پله ها میومد پایین..
.
.
.
خب حمایتتتت کنینیننینیننیننین اقااا قهرم باهاتون این همه مینویسم واسه ۱۷ ۱۸تا لایک و کامنت؟
یک ساعتی شده بود..منتظر بودم تا کارینا هرچه زودتر از اینجا بره..که در باز شد..
جیمین:میتونه بره ..به جانگ میگم برسونش خونه..
روبه کارینا شدم و بغلش کردم..تنها همدمم..اونم داره میره..البته باید بره..این رو خودم خواستم نمیخوام زندگیش رو تباه کنم..
ا/ت:کارینا..پس فهمیدی دیگه..من مردم؟باشه..دیگه ا/تی وجود نداره..تو به چنین عمارتی نیومدی و هیچی نمیدونی..باشه؟
کارینا:باشه*گریه*
ا/ت:کافیه دیگه گریه نکن..با آبغوره گرفتن هیچی درست نمیشه..پاشو برو
کارینا:پس بیا واسه آخرین بار بغلت کنم..
ا/ت:بیا *دستاش رو باز میکنه که کارینا بغلش کنه*
برای آخرین بار بغلش کردم و رفت ..جیمین هم خواست بره که گفتم
ا/ت:دلیل نزدیکی هات بهم این بود؟اینکه بدزدیم؟
جیمین:خودت خواستی..خودت منو لو دادی..خربزه رو خوردی پای لرزش هم بشین..
آجوما رو میفرستم تا ی قوانینی رو مشخص کنه واست..
و رفت..آدما همینن..یکی از یکی بدتر.. همه دل همو میشکونن..از این زندگی متنفرم..آجوما اومد داخل..
آجوما:سلام خانم..*تعظیم کردن*
ا/ت:ببخشید آجوما اما چرا منو اینجوری صدا میزنین..منکه..
اجوما:اا فراموش کردم ..خب دخترم ببین ارباب بزرگ شما رو ندیمه نکردن پس باید بشینی بارها خداروشکر کنی..بعنوان یکی از نزدیکای این خانواده از این به بعد اینجا زندگی میکنی..اگه اشتباهی ازت سر بزنه ..ارباب بزرگ سریعا نظرش تغییر میکنه و ندیمه ات میکنه ..لباسات داخل کمده..اینجا اتاقته..حواست باشه باید به همه احترام بزاری باشه دخترم..؟و اینکه بگم ارباب کوچیک رو عصبانی نکن چون که بدترین حالتش رو میتونی ببینی..بهت رحم نمیکنه..هیچکس نمیتونه نجاتت بده ..
ا/ت:ب..باشه..فهمیدم ..
آجوما:نیم ساعت دیگه شام حاضره ..بیا پایین
و رفت..خدایا این چه زندگیه؟چقدر اینجا ترسناکه ایش..رفتم ی دوش سریع گرفتم و اومدم..در کمد رو باز کردم..کمد نیس که ی اتاقه..رفتم لباسا رو دیدم ...خوبه سلیقه منه ..سلیقه کی توی عمارت میتونه اینشکلی باشه؟*لباس اسلاید دوم*ست بود با ی کیف و عینک که اونا رو نیاز ندارم دیگه نمیخوام برم بیرون که ..لباسام رو پوشیدم و ی آرایش لایت کردم ..که صدای آجوما رو شنیدم که صدام میکنه..پس رفتم پایین..واو چه عمارت بزرگیهههه..از پله ها رفتم پایین..
تهیونگ:ببندش پشه نره توش..منظورم دهنته...
سویون:سلام ا/ت جون..
ا/ت:س..سلامم..
جیمین:بیا بشین اینجا ..*اشاره به صندلی کنار خودش*
رفتم بدون هیچ حرفی نشستم..همه ساکت بود ..که صدای ی پسر کوچولو اومد ..داشت از پله ها میومد پایین..
.
.
.
خب حمایتتتت کنینیننینیننیننین اقااا قهرم باهاتون این همه مینویسم واسه ۱۷ ۱۸تا لایک و کامنت؟
۱۲.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.