Fake jimin💜🦋
Forced Love 💜🦋p10🦋
رفتم داخل داخل اتاق دیدم ات روشو کرده به پنجره با دیدن من روشو برگردون
ات: جیـ.. جیمین چه اتفاقی افتاده؟(با صدای خش دار)
جیمین: هی دیوونه نزدیک بود خودتو بکشی نمیدونی چقد نگرانت بودم
ات: ببخشید جیمین
جیمین: عب نداره ،راستی.....
که یهو پرستار اومدو گفت
پرستار: آقای جیمین یه لحظه تشریف بیارین
رفتم بیرون و پرستار بهم ازمایش ات رو داد باورم نمیشد ات...ات باردار بود تصمیم گرفتم هیچی بهش نگم تا روزی که باهاش عروسی کنم کارای اتو کردم و ات مرخص شد رفتیم خونه
ویو ات:
خیلی خسته بودم جیمینم همین طور هی فک میکردم که جیمین داره یه چیزیو پنهان میکنه!!!
ویو جیمین:
بالاخره ات ازت خوستگاری میکنم و باهم عروسی میکنیمو تو دیگه کامل مال من میشی(تو ذهنش)
رفتیم دوتایی تو اتاقمون خوابیدیم از بس خسته بودیم
ویوصب ات:
بلند شدم دیدم جیمین نیس رفتم از آجوما هم پرسیدم گفت منم ندیدمش نمیدونم چرا دلم براش تنگ شده بود عاشقش شده بودم بهش دیشب گفتم نمیدونم ایا فهمید یا نه
رفتم حموم یه دوش گرفتم فقط بدنمو شستم سرمو نشستم چون سرم زخم شده بود
اومدم بیرون دیدم جیمین نشسته رو تخت رفتم لباسامو پوشیدم موهامم خشک کردم رفتم کنارش نشستم
ات: کجای بودی جیمین؟!
جیمین: بیرون بودم کار داشتم
ات: عاها داشتم میرفتم پایین که دستمو گرفت و گفت:
جیمین: واقعا حرفه دیشبت راست بود؟
ات: کدوم حرفم؟!
جیمین: وقتی که گفتی دوسم داری؟!
ات: اره راست گفتم
جیمین: واقعااااا (با تعجب)
ات: اره وقتی دیدم داری با لیا میرقصی خیلی عصبی شدم دسته خودم نبود واقعاا جیمین من من عاشقتم و دوست دارم (با لحن گریه)
جیمین: ببخشید ات من نمیخواستم ناراحتت کنم میخواستم ببینم تو منو دوست داری یا نه؟!(با لحن پشیمونی)
ات: مشکلی نیست جیمین بالاخره باید بهت اعتراف میکردم 💔 میتونستی یهه جور دیگه هم اعترافمو بفهمی
جیمین:ببخشید، دوست دارم ات
ات: منم همین طور
بعد جیمین از تخت بلند شد و یه بوسه رو لبام گذاشت و کمکم باند سرمو عوض کردو باهم رفتیم پایین و ناهار خوردیم
فلش بک به بعد ناهار:
ات: وای آجوما مرسی خیلی خوشمزه بود
آجوما: نوش جونت دخترم
ات: نمیدونم چرا حوس چیزای ترش کردم
جیمین:(تو ذهنش) شت
ات: آجوما میشه ابمیوه توت فرنگی بهم بدی
آجوما: وایسا الان برات درست میکنم
آجوما رفت و منو جیمین نشستیم فیلم ببینیم که یهو تلفن جیمین زنگ خورد..................
رفتم داخل داخل اتاق دیدم ات روشو کرده به پنجره با دیدن من روشو برگردون
ات: جیـ.. جیمین چه اتفاقی افتاده؟(با صدای خش دار)
جیمین: هی دیوونه نزدیک بود خودتو بکشی نمیدونی چقد نگرانت بودم
ات: ببخشید جیمین
جیمین: عب نداره ،راستی.....
که یهو پرستار اومدو گفت
پرستار: آقای جیمین یه لحظه تشریف بیارین
رفتم بیرون و پرستار بهم ازمایش ات رو داد باورم نمیشد ات...ات باردار بود تصمیم گرفتم هیچی بهش نگم تا روزی که باهاش عروسی کنم کارای اتو کردم و ات مرخص شد رفتیم خونه
ویو ات:
خیلی خسته بودم جیمینم همین طور هی فک میکردم که جیمین داره یه چیزیو پنهان میکنه!!!
ویو جیمین:
بالاخره ات ازت خوستگاری میکنم و باهم عروسی میکنیمو تو دیگه کامل مال من میشی(تو ذهنش)
رفتیم دوتایی تو اتاقمون خوابیدیم از بس خسته بودیم
ویوصب ات:
بلند شدم دیدم جیمین نیس رفتم از آجوما هم پرسیدم گفت منم ندیدمش نمیدونم چرا دلم براش تنگ شده بود عاشقش شده بودم بهش دیشب گفتم نمیدونم ایا فهمید یا نه
رفتم حموم یه دوش گرفتم فقط بدنمو شستم سرمو نشستم چون سرم زخم شده بود
اومدم بیرون دیدم جیمین نشسته رو تخت رفتم لباسامو پوشیدم موهامم خشک کردم رفتم کنارش نشستم
ات: کجای بودی جیمین؟!
جیمین: بیرون بودم کار داشتم
ات: عاها داشتم میرفتم پایین که دستمو گرفت و گفت:
جیمین: واقعا حرفه دیشبت راست بود؟
ات: کدوم حرفم؟!
جیمین: وقتی که گفتی دوسم داری؟!
ات: اره راست گفتم
جیمین: واقعااااا (با تعجب)
ات: اره وقتی دیدم داری با لیا میرقصی خیلی عصبی شدم دسته خودم نبود واقعاا جیمین من من عاشقتم و دوست دارم (با لحن گریه)
جیمین: ببخشید ات من نمیخواستم ناراحتت کنم میخواستم ببینم تو منو دوست داری یا نه؟!(با لحن پشیمونی)
ات: مشکلی نیست جیمین بالاخره باید بهت اعتراف میکردم 💔 میتونستی یهه جور دیگه هم اعترافمو بفهمی
جیمین:ببخشید، دوست دارم ات
ات: منم همین طور
بعد جیمین از تخت بلند شد و یه بوسه رو لبام گذاشت و کمکم باند سرمو عوض کردو باهم رفتیم پایین و ناهار خوردیم
فلش بک به بعد ناهار:
ات: وای آجوما مرسی خیلی خوشمزه بود
آجوما: نوش جونت دخترم
ات: نمیدونم چرا حوس چیزای ترش کردم
جیمین:(تو ذهنش) شت
ات: آجوما میشه ابمیوه توت فرنگی بهم بدی
آجوما: وایسا الان برات درست میکنم
آجوما رفت و منو جیمین نشستیم فیلم ببینیم که یهو تلفن جیمین زنگ خورد..................
۱۶.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.