CIGARETTE PART: 14
سئول، عمارت
×فکر کنم خودشه
با صدای نامجون، هردو به سمت میزی که سطحش پر از مانیتور بود چرخیدند. چهره ی نامجون مشخص نبود ولی میشد حالت نگرانی و استرس را در صدایش شنید. با سرعتی زیاد، مانند گلوله ی تفنگ به پشت صندلی نام جون رسید و به مانیتور زل زد. سیگنال ضعیفی از رد یاب، به رنگ ابی بر روی صفحه خودنمایی میکرد.
_این واقعیه؟
×احتمالش..
~این نقطه ابیه کجا رو داره نشون میده؟
نام جون که هنوز عادت نکرده بود جین در کلامش بپرد و با ناآگاهیش سوال های مسخره بپرسد،نفس عمیقی کشید و با تخسی جواب داد
_ رد یاب داره از کنار بندر ساحل اینچئون سیگنال میده! سواد نداری؟
جین با چشمای درشت شده به نام جون نگاه کرد
~فقط یه سوال پرسیدم!
نام جون زیر لب غرید
×احمق
~الان منو چی خطاب کردی؟؟
از قصد، با صدای بلندتری نسبت به قبل تکرار کرد
×احمقق!
جین پوزخندی زد کرد و یکی از ابرو هاش رو بالا داد
~ فقط بزار جونگ کوک بره..
نام جون که تازه موقعیت رو درک کرد، اب دهانش رو صدا دار قورت داد و بابت حرفی که از زبانش خارج شد به خودش لعنت فرستاد. جونگ کوک، بی توجه به بحث های نام جون و جین، در تفکراتش سفر میکرد. بعد از چند دقیقه، روبه افراد کرد. نفس عمیقی کشید و مطمئن تر از همیشه حرفی رو زد که میدونست دو پسر رو به روش رو تا مرز سکته و عصبانیت میبره
_من باید برم اونجا.
~چیییییییی؟؟؟
×چی داری برا خودت میگییی؟؟ اگه این یه تله باشه چییی؟
~میدونی چی عجیب تر از این رد یابه که یه دفعه سیگنال داد!؟حرف تو!!!
_همین که گفتم، اگه تله نباشه، این بزرگترین شانشمونه!
بی توجه به داد های جین و نام جون که از شدت عصبانیت میتوانستند کوک رو بکشند، کتش رو صاف کرد و سمت در رفت. با گرفته شدن یقه اش، دستش از دستگیره افتاد.
×تو هیچ جا نمیری!
نگاهی به صورت نام جون کرد، چشماش تا حد ممکن درشت شده بود و از شدت عصبانیت مانند شیری که روی طعمه اش افتاده باشد، نفس نفس میزد. با فریادی که خودش نمیدانست چطور باعث نشد حنجره اش پاره نشود فریاد کشید
_واسم مهم نیست حتی اگه بمیرم!من باید اون قاتل روانی رو پیدا کنم، میفهمییی!!!!!!
سکوتی عجیب خانه را فرا گرفته بود. با ندیدن واکنشی از طرف نام جون، دست های او را از دور یقه باز کرد و از در بیرون رفت...
9 سال پیش، شرکت سامسونگ
«کیم سونگ میییییین! همین الان با پسرت دفتر!!!
با صدای داد رییسش نفس همه حبس شد.ترسناک تر این بود که اسم خودش از دهان رییسش خارج شد. با ترس درحالی که اب دهانش رو قورت میداد، از کنار کارمندان ساده گذشت و یه سمت پسرش رفت. دست او را گرفت و با پاهایی لرزان از پله ها بالا رفت. نفس عمیقی کشید و در سینه حبس کرد. با دستانی لرزان در حالی که در دست دیگرش ، دست پسرش رو میفشرد، به در ضربه زد...
حمایت میطلبم
×فکر کنم خودشه
با صدای نامجون، هردو به سمت میزی که سطحش پر از مانیتور بود چرخیدند. چهره ی نامجون مشخص نبود ولی میشد حالت نگرانی و استرس را در صدایش شنید. با سرعتی زیاد، مانند گلوله ی تفنگ به پشت صندلی نام جون رسید و به مانیتور زل زد. سیگنال ضعیفی از رد یاب، به رنگ ابی بر روی صفحه خودنمایی میکرد.
_این واقعیه؟
×احتمالش..
~این نقطه ابیه کجا رو داره نشون میده؟
نام جون که هنوز عادت نکرده بود جین در کلامش بپرد و با ناآگاهیش سوال های مسخره بپرسد،نفس عمیقی کشید و با تخسی جواب داد
_ رد یاب داره از کنار بندر ساحل اینچئون سیگنال میده! سواد نداری؟
جین با چشمای درشت شده به نام جون نگاه کرد
~فقط یه سوال پرسیدم!
نام جون زیر لب غرید
×احمق
~الان منو چی خطاب کردی؟؟
از قصد، با صدای بلندتری نسبت به قبل تکرار کرد
×احمقق!
جین پوزخندی زد کرد و یکی از ابرو هاش رو بالا داد
~ فقط بزار جونگ کوک بره..
نام جون که تازه موقعیت رو درک کرد، اب دهانش رو صدا دار قورت داد و بابت حرفی که از زبانش خارج شد به خودش لعنت فرستاد. جونگ کوک، بی توجه به بحث های نام جون و جین، در تفکراتش سفر میکرد. بعد از چند دقیقه، روبه افراد کرد. نفس عمیقی کشید و مطمئن تر از همیشه حرفی رو زد که میدونست دو پسر رو به روش رو تا مرز سکته و عصبانیت میبره
_من باید برم اونجا.
~چیییییییی؟؟؟
×چی داری برا خودت میگییی؟؟ اگه این یه تله باشه چییی؟
~میدونی چی عجیب تر از این رد یابه که یه دفعه سیگنال داد!؟حرف تو!!!
_همین که گفتم، اگه تله نباشه، این بزرگترین شانشمونه!
بی توجه به داد های جین و نام جون که از شدت عصبانیت میتوانستند کوک رو بکشند، کتش رو صاف کرد و سمت در رفت. با گرفته شدن یقه اش، دستش از دستگیره افتاد.
×تو هیچ جا نمیری!
نگاهی به صورت نام جون کرد، چشماش تا حد ممکن درشت شده بود و از شدت عصبانیت مانند شیری که روی طعمه اش افتاده باشد، نفس نفس میزد. با فریادی که خودش نمیدانست چطور باعث نشد حنجره اش پاره نشود فریاد کشید
_واسم مهم نیست حتی اگه بمیرم!من باید اون قاتل روانی رو پیدا کنم، میفهمییی!!!!!!
سکوتی عجیب خانه را فرا گرفته بود. با ندیدن واکنشی از طرف نام جون، دست های او را از دور یقه باز کرد و از در بیرون رفت...
9 سال پیش، شرکت سامسونگ
«کیم سونگ میییییین! همین الان با پسرت دفتر!!!
با صدای داد رییسش نفس همه حبس شد.ترسناک تر این بود که اسم خودش از دهان رییسش خارج شد. با ترس درحالی که اب دهانش رو قورت میداد، از کنار کارمندان ساده گذشت و یه سمت پسرش رفت. دست او را گرفت و با پاهایی لرزان از پله ها بالا رفت. نفس عمیقی کشید و در سینه حبس کرد. با دستانی لرزان در حالی که در دست دیگرش ، دست پسرش رو میفشرد، به در ضربه زد...
حمایت میطلبم
۶.۲k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.