فیک عشق قدیمی
فیک عشق قدیمی
پارت ¹⁰
ویو تهیونگ
فرودگاه رُم، سال ۲۰۰۴، صبح:
امروز دیگه همه چی تموم میشه، نه ات شرایطش جوریه که بیاد آمریکا نه من دیگه میتونم بیام ایتالیا، بدجوری حالم بده، ولی من دنیا رو بدون ات نمیخوام
ات: واقعا داری میری "اروم"
ته: اوهوم "اروم و ناراحت"
ات: بهم زنگ میزنی دیگه؟ "اروم"
ته: معلومه که زنگ میزنم
ات: دلم برات تنگ میشه "بغض"
ته: منم
برای آخرین بار بغلش کردم
خیلی جلوی بغضمو گرفتم ولی تا نشستم تو هواپیما بغضم شکست، بی صدا اشک میریختم
ویو ادمین
تهیونگ از موقعی که رفت آمریکا افسردگی گرفت و چند ماه بعد پدرش مجبورش کرد با دختر عمش یعنی سوهی ازدواج کنه، سوهی همسن ات بود و ۱۸ سالش بود، و بعد ۲ سال سوهی باردار شد و دخترشون یونا بدنیا اومد،
۱۸ سال بعد، سال ۲۰۲۲، آمریکا:
Newyork:
(نکته: اینجا تهیونگ ۳۸ سالشه
سوهی ۳۶ سالشه
یونا ۱۶ سالشه)
(نکته: تهیونگ الان جراح قلبه)
تهیونگ ویو
یونا: بابا مامان چرا نمیاد میخوایم غذا بخوریم
ته: الانا دیگه میرسه
منتظر سوهی بودیم که گوشیم زنگ خورد
ته: بله
...: آقای کیم تهیونگ
ته: بله خودم هستم بفرمایید
...: همسر شما مین سوهی تصادف کردن لطفا به بیمارستان .... بیاید
ته: چ.چی
سریع لباس پوشیدم
یونا: بابا چیشد کجا میری
ته: بابایی من یه کاری برام پیش اومده باید برم زود میام باشه
یونا: باشه
سریع به سمت بیمارستان حرکت کردم، درسته به اجبار باهاش ازدواج کردم ولی مادر بچم که هست
ته: ببخشید مین سوهی کدوم اتاق هستن "نفس نفس"
پرستار: اتاق عمل طبقه ۳
دویدم تا در اتاق عمل چند دقیقه منتظر موندم که دکتر اومد بیرون
ته: دکتر چیشدددد
دکتر: آقای کیم تهیونگ؟
ته: بله حال همسرم چطوره
دکتر:...............
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا
_________________________________
پارت ¹⁰
ویو تهیونگ
فرودگاه رُم، سال ۲۰۰۴، صبح:
امروز دیگه همه چی تموم میشه، نه ات شرایطش جوریه که بیاد آمریکا نه من دیگه میتونم بیام ایتالیا، بدجوری حالم بده، ولی من دنیا رو بدون ات نمیخوام
ات: واقعا داری میری "اروم"
ته: اوهوم "اروم و ناراحت"
ات: بهم زنگ میزنی دیگه؟ "اروم"
ته: معلومه که زنگ میزنم
ات: دلم برات تنگ میشه "بغض"
ته: منم
برای آخرین بار بغلش کردم
خیلی جلوی بغضمو گرفتم ولی تا نشستم تو هواپیما بغضم شکست، بی صدا اشک میریختم
ویو ادمین
تهیونگ از موقعی که رفت آمریکا افسردگی گرفت و چند ماه بعد پدرش مجبورش کرد با دختر عمش یعنی سوهی ازدواج کنه، سوهی همسن ات بود و ۱۸ سالش بود، و بعد ۲ سال سوهی باردار شد و دخترشون یونا بدنیا اومد،
۱۸ سال بعد، سال ۲۰۲۲، آمریکا:
Newyork:
(نکته: اینجا تهیونگ ۳۸ سالشه
سوهی ۳۶ سالشه
یونا ۱۶ سالشه)
(نکته: تهیونگ الان جراح قلبه)
تهیونگ ویو
یونا: بابا مامان چرا نمیاد میخوایم غذا بخوریم
ته: الانا دیگه میرسه
منتظر سوهی بودیم که گوشیم زنگ خورد
ته: بله
...: آقای کیم تهیونگ
ته: بله خودم هستم بفرمایید
...: همسر شما مین سوهی تصادف کردن لطفا به بیمارستان .... بیاید
ته: چ.چی
سریع لباس پوشیدم
یونا: بابا چیشد کجا میری
ته: بابایی من یه کاری برام پیش اومده باید برم زود میام باشه
یونا: باشه
سریع به سمت بیمارستان حرکت کردم، درسته به اجبار باهاش ازدواج کردم ولی مادر بچم که هست
ته: ببخشید مین سوهی کدوم اتاق هستن "نفس نفس"
پرستار: اتاق عمل طبقه ۳
دویدم تا در اتاق عمل چند دقیقه منتظر موندم که دکتر اومد بیرون
ته: دکتر چیشدددد
دکتر: آقای کیم تهیونگ؟
ته: بله حال همسرم چطوره
دکتر:...............
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا
_________________________________
۶.۷k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.