White Rose 🤍 ⁴³
کوک ویو]
به عکسا نگاه کردم، حدود ۵ تا عکس بود که ات با یه مردی که نمیشناختم کنار هم نشسته بودن و دستشون تو دست هم بود بدون اینکه لحظهای به ات شک کنم عکسا رو پاره کردم و پرتشون کردم تو صورت پلین
جونگکوک: با خودت چه فکری کردی پلین؟ فکر کردی حرفتو باور میکنم؟ خسته نشدی اینقدر نقشههای چرت و پرت کشیدی؟ ببین من به ات اعتماد کامل دارم پس به جای اینکه اینقدر شخصیتت رو خورد کنی سرتو بکن تو زندگی خودت، دیگه دور و بر زندگیم نبینمت وگرنه اینقدر آسون باهات برخورد نمیکنم
پلین عصبی و شوکه بهم نگاه میکرد و هیچی نمیگفت، پوزخند آرومی زدم و از کنارش رد شدم، یه تنه بهش زدم و رفتم سوار ماشین شدم که ات بهم نگاه کرد
ات: چی میگفت؟
جونگکوک: طبق معمول ... چرت و پرت
دستامو قاب صورت ات کردم و لبشو آروم بوسیدم: دوستت دارم باشه؟
ات آروم خندید: چیشده یهو؟ منم دوستت دارم
گرفتمش تو بغلم: هیچی نشده فقط بدون هیچی نمیتونه بین ما رو خراب کنه (رو پیشونیشو بوسیدم)
ات لبخند آرومی زد: اگه چیزی هم بخواد خرابش کنه من نمیزارم
نفس عمیقی کشیدم: بریم؟
ات سرشو تکون داد: اوهوم بریم، میری شرکت؟
جونگکوک: آره میرم با تهیونگ و مدیر عاملا جلسه داریم
ات: پس منم میام، میخوام داهیون رو ببینم بعدشم میخوایم بریم خرید
به راننده اشاره کردم که راه بیافته: میریم شرکت
ات ویو]
وقتی رسیدیم شرکت رفتم پیش داهیون
ات: داهیون نمیدونم پلین بهش چی گفته بود که وقتی اومد تو ماشین رفتارش خیلی عجیب شده بود
داهیون: جونگکوک همیشه رمانتیک بوده این که چیز جدیدی نیست
ات: آره ولی این دفعه فرق میکرد، خیلی دوست دارم بدونم پلین بهش چی گفته
داهیون: شاید بتونیم بفهمیم ولی باید بهم نهار بدی
ات: باشه شکمو یه هفته نهارت با من فقط چطوری میخوایم بفهمی؟
داهیون: اون موقعی که هنوز پلین و جونگکوک طلاق نگرفته بودن پلین یه دوست صمیمی داشت که گهگاهی با پلین میومدن شرکت قیافهی دختره برام آشنا میزد بعدش فهمیدم با همدیگه یه دبیرستان میرفتیم، بعد که بهش گفتم اونم منو شناخت حالا از اون موقع بعضی اوقات باهاش حرف میزنم اگه میخوای میتونم یه زنگ بهش بزنم شاید اون یه چیزی بدونه
ات: آره آره زنگ بزن خیلی فضولیم گل کرده فقط داهیون مستقیم ازش نپرسیا چون به پلین میگه فقط سر صحبت رو باهاش باز کن یطوری که خودش لو بده
داهیون: بسپارش به خودم
گوشیشو برداشت و زنگ زد به دختره یه نیم ساعت از در و دیوار حرف زدن که فکر کنم دختره وا داد چون داهیون از جاش بلند شد و با تعجب بهم نگاه میکرد....
#فیک_جونگ_کوک
به عکسا نگاه کردم، حدود ۵ تا عکس بود که ات با یه مردی که نمیشناختم کنار هم نشسته بودن و دستشون تو دست هم بود بدون اینکه لحظهای به ات شک کنم عکسا رو پاره کردم و پرتشون کردم تو صورت پلین
جونگکوک: با خودت چه فکری کردی پلین؟ فکر کردی حرفتو باور میکنم؟ خسته نشدی اینقدر نقشههای چرت و پرت کشیدی؟ ببین من به ات اعتماد کامل دارم پس به جای اینکه اینقدر شخصیتت رو خورد کنی سرتو بکن تو زندگی خودت، دیگه دور و بر زندگیم نبینمت وگرنه اینقدر آسون باهات برخورد نمیکنم
پلین عصبی و شوکه بهم نگاه میکرد و هیچی نمیگفت، پوزخند آرومی زدم و از کنارش رد شدم، یه تنه بهش زدم و رفتم سوار ماشین شدم که ات بهم نگاه کرد
ات: چی میگفت؟
جونگکوک: طبق معمول ... چرت و پرت
دستامو قاب صورت ات کردم و لبشو آروم بوسیدم: دوستت دارم باشه؟
ات آروم خندید: چیشده یهو؟ منم دوستت دارم
گرفتمش تو بغلم: هیچی نشده فقط بدون هیچی نمیتونه بین ما رو خراب کنه (رو پیشونیشو بوسیدم)
ات لبخند آرومی زد: اگه چیزی هم بخواد خرابش کنه من نمیزارم
نفس عمیقی کشیدم: بریم؟
ات سرشو تکون داد: اوهوم بریم، میری شرکت؟
جونگکوک: آره میرم با تهیونگ و مدیر عاملا جلسه داریم
ات: پس منم میام، میخوام داهیون رو ببینم بعدشم میخوایم بریم خرید
به راننده اشاره کردم که راه بیافته: میریم شرکت
ات ویو]
وقتی رسیدیم شرکت رفتم پیش داهیون
ات: داهیون نمیدونم پلین بهش چی گفته بود که وقتی اومد تو ماشین رفتارش خیلی عجیب شده بود
داهیون: جونگکوک همیشه رمانتیک بوده این که چیز جدیدی نیست
ات: آره ولی این دفعه فرق میکرد، خیلی دوست دارم بدونم پلین بهش چی گفته
داهیون: شاید بتونیم بفهمیم ولی باید بهم نهار بدی
ات: باشه شکمو یه هفته نهارت با من فقط چطوری میخوایم بفهمی؟
داهیون: اون موقعی که هنوز پلین و جونگکوک طلاق نگرفته بودن پلین یه دوست صمیمی داشت که گهگاهی با پلین میومدن شرکت قیافهی دختره برام آشنا میزد بعدش فهمیدم با همدیگه یه دبیرستان میرفتیم، بعد که بهش گفتم اونم منو شناخت حالا از اون موقع بعضی اوقات باهاش حرف میزنم اگه میخوای میتونم یه زنگ بهش بزنم شاید اون یه چیزی بدونه
ات: آره آره زنگ بزن خیلی فضولیم گل کرده فقط داهیون مستقیم ازش نپرسیا چون به پلین میگه فقط سر صحبت رو باهاش باز کن یطوری که خودش لو بده
داهیون: بسپارش به خودم
گوشیشو برداشت و زنگ زد به دختره یه نیم ساعت از در و دیوار حرف زدن که فکر کنم دختره وا داد چون داهیون از جاش بلند شد و با تعجب بهم نگاه میکرد....
#فیک_جونگ_کوک
۱۴.۸k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.