غریبه ای آشنا"P8"
با حرفش پاهام سست شد که افتادم زمین
تهری:فلی...فلیکس خو...به؟
آیان:رعیس ما طلا هارو پیدا کردیم ولی فلیکس!
اشکام بی وقفه از چشام جاری شدن گوشیو قطع کردم رو به پاهای مره ام کردم و گفتم:نههه الان وقتششش نیسست من باید فلیکس رو پیدااا کنم
دستمو گذاشتم رو دستگیره در و به زور بلند شدم درو باز کردم بدو بدو رفتم سمت مبل سویچ ماشینمو برداشتم که لی رانگ دستمو گرفت و مانع رفتنم شد
از عصبانیت برگشتم و یه مشت محکمی دهنش زدم که همه تعجب کردن و بدو بدو امدن سمتمون ولی من اهمیتی ندادم و بدو بدو رفتم سمت در درو باز و محکم بستم و بدو بدو رفتم سمت ماشین و سوار شدم
ماشینو روشن کردم و دوباره با آی ان تماس گرفتم
آیان:الو رعیس
با بغض گفتم:آیان اتفاق رو برام از اول بگو
آیان:رعیس ما شنیدیم که هواپیما سقوط کرده پس رفتیم جای که سقوط کردم هواپیما رو که باز کردیم طلا ها سالم بودن ولی فلیکس نبود!
قلبم تیر کشید سرم فوق گیج رفت که ماشینو زدم کنار
آیان:رعیس؟؟
تهری:پس....تو...میگ...ی...که...فلیکس...نبو....د
آیان:بله نبود
دوباره بغضی شدم و با داد گفتم:لوکیشن جای که هواپیما سقوط کردههه رو برام بفرست زود
آیان:چش..م
تلفنو قطع کردم که بلافاصله لوکیشن برام امد منم با سرعت بالای با پاهای مرده و قلب وحشت زده و بدن بی روحم ماشینو میروندم
بعد چند دقایقی به لوکیشن رسیدم از چراغ قومو برداشتم و از ماشین پیاده شدم
چراغ قوه رو که روشن کردم از دور هواپیمای شکسته و تیکه تیکه شده رو دیدم
دو باره پاهام سست شد و افتادم زمین و باصدای بلند شروع کردم به گریه کردن
تهری:نه..هق...هقق...نه..این...هقق.واقعی..
نیست
دستامو گذاشتم رو زمین و به زور بلند شدم
به زور این ور و انور قدم میزدم و داد میزدم
تهری:فلیکسسسسسس...هقق...کجایییییی......
لعنتییییی....هق...بیاااا....دوباره...بغلم کنن!
پارت بعدی فردا...
تهری:فلی...فلیکس خو...به؟
آیان:رعیس ما طلا هارو پیدا کردیم ولی فلیکس!
اشکام بی وقفه از چشام جاری شدن گوشیو قطع کردم رو به پاهای مره ام کردم و گفتم:نههه الان وقتششش نیسست من باید فلیکس رو پیدااا کنم
دستمو گذاشتم رو دستگیره در و به زور بلند شدم درو باز کردم بدو بدو رفتم سمت مبل سویچ ماشینمو برداشتم که لی رانگ دستمو گرفت و مانع رفتنم شد
از عصبانیت برگشتم و یه مشت محکمی دهنش زدم که همه تعجب کردن و بدو بدو امدن سمتمون ولی من اهمیتی ندادم و بدو بدو رفتم سمت در درو باز و محکم بستم و بدو بدو رفتم سمت ماشین و سوار شدم
ماشینو روشن کردم و دوباره با آی ان تماس گرفتم
آیان:الو رعیس
با بغض گفتم:آیان اتفاق رو برام از اول بگو
آیان:رعیس ما شنیدیم که هواپیما سقوط کرده پس رفتیم جای که سقوط کردم هواپیما رو که باز کردیم طلا ها سالم بودن ولی فلیکس نبود!
قلبم تیر کشید سرم فوق گیج رفت که ماشینو زدم کنار
آیان:رعیس؟؟
تهری:پس....تو...میگ...ی...که...فلیکس...نبو....د
آیان:بله نبود
دوباره بغضی شدم و با داد گفتم:لوکیشن جای که هواپیما سقوط کردههه رو برام بفرست زود
آیان:چش..م
تلفنو قطع کردم که بلافاصله لوکیشن برام امد منم با سرعت بالای با پاهای مرده و قلب وحشت زده و بدن بی روحم ماشینو میروندم
بعد چند دقایقی به لوکیشن رسیدم از چراغ قومو برداشتم و از ماشین پیاده شدم
چراغ قوه رو که روشن کردم از دور هواپیمای شکسته و تیکه تیکه شده رو دیدم
دو باره پاهام سست شد و افتادم زمین و باصدای بلند شروع کردم به گریه کردن
تهری:نه..هق...هقق...نه..این...هقق.واقعی..
نیست
دستامو گذاشتم رو زمین و به زور بلند شدم
به زور این ور و انور قدم میزدم و داد میزدم
تهری:فلیکسسسسسس...هقق...کجایییییی......
لعنتییییی....هق...بیاااا....دوباره...بغلم کنن!
پارت بعدی فردا...
۹.۲k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.