"شاهدخت بی چهره "
"شاهدخت بی چهره "
p1 .
_«به گفته پدر بزرگ و پدرم برای دیدن شاهدخت مرموز به فرانسه رفتیم....»
/«واو عجب قصری »
@«آره»
&« تا شب می خوای همینجوری تعریف کنید پاشید گمشید بیان تو خوابم میاد«کلافه»
_« این یونگی هم که همیشه خوابش میاد راه افتادیم و وارد عمارت شدیم»
؟« سلام میتونم کارت دعوت تون رو ببینم »
_«بله حتما بفرمایید»
؟« او شما نوه های شاه کیم هستین »
_«بله »
؟« از تعریف هایی که شنیدم جذاب تر هستید»
_« ممنون »
؟«لطفا از این طرف»
_« دنبال نگهبان راه افتادیم»
@« واو عجب قصری»
؟«این فقط یکی از قصر های شاه است که نمای خوبی دارن و شاه این ملک رو از همه ی ملک هاش بیشتر دوست داره»
/«ی سوال شما چیزی درباره شاهدخت مرموز میدونین»
؟«خیر کسی تا حالا ایشون رو ندیده و چیزی در موردشون نمی دونه »
/«اها»
&«کی میرسیم خسته شدم»
؟«این کلید تون اتاقتون پنج نفرست و معلوم نیست نفر پنجم کی باشه از این پله برین بالا ته سالن من دیگه برم خدافظ»
_« ممنون از کمکاتون روز خوش» از پله ها رفتیم بالا پسرا جلو بودن و من با دستای پر دنبالشون تقریبا رسیده بودیم ب سالون که ی دختر زیبا با عجله به من خورد و باعث شد چمدونای تو دستم بیفتن
+«واقعا معذرت می خوام باید برم »
_« بعد از عذرخواهی از نرده پله ها لیز خورد و رفت»
/«این چرا آنقدر عجله داشت»
&«نمیدونم بیان بریم خوابم میاد»
_« رفتیم توی اتاقمون که پنج خوابه بود تو فکر بودم که نفر پنجم کیه. که در باز شد و ..........
#فیک
#چند_پارتی
#بی_تی_اس
#بنگتن
#کیم_تهیونگ
p1 .
_«به گفته پدر بزرگ و پدرم برای دیدن شاهدخت مرموز به فرانسه رفتیم....»
/«واو عجب قصری »
@«آره»
&« تا شب می خوای همینجوری تعریف کنید پاشید گمشید بیان تو خوابم میاد«کلافه»
_« این یونگی هم که همیشه خوابش میاد راه افتادیم و وارد عمارت شدیم»
؟« سلام میتونم کارت دعوت تون رو ببینم »
_«بله حتما بفرمایید»
؟« او شما نوه های شاه کیم هستین »
_«بله »
؟« از تعریف هایی که شنیدم جذاب تر هستید»
_« ممنون »
؟«لطفا از این طرف»
_« دنبال نگهبان راه افتادیم»
@« واو عجب قصری»
؟«این فقط یکی از قصر های شاه است که نمای خوبی دارن و شاه این ملک رو از همه ی ملک هاش بیشتر دوست داره»
/«ی سوال شما چیزی درباره شاهدخت مرموز میدونین»
؟«خیر کسی تا حالا ایشون رو ندیده و چیزی در موردشون نمی دونه »
/«اها»
&«کی میرسیم خسته شدم»
؟«این کلید تون اتاقتون پنج نفرست و معلوم نیست نفر پنجم کی باشه از این پله برین بالا ته سالن من دیگه برم خدافظ»
_« ممنون از کمکاتون روز خوش» از پله ها رفتیم بالا پسرا جلو بودن و من با دستای پر دنبالشون تقریبا رسیده بودیم ب سالون که ی دختر زیبا با عجله به من خورد و باعث شد چمدونای تو دستم بیفتن
+«واقعا معذرت می خوام باید برم »
_« بعد از عذرخواهی از نرده پله ها لیز خورد و رفت»
/«این چرا آنقدر عجله داشت»
&«نمیدونم بیان بریم خوابم میاد»
_« رفتیم توی اتاقمون که پنج خوابه بود تو فکر بودم که نفر پنجم کیه. که در باز شد و ..........
#فیک
#چند_پارتی
#بی_تی_اس
#بنگتن
#کیم_تهیونگ
۱۳.۳k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.