عاشق پسر عموم شدم پارت24
به مناسبت تولد کوک گزاشتم🎊🎉🎂
+(کوک اومد طرفم همه جامو انا لیز کرد
میدونستم داره به چی فکر میکنه حالا که املی هست نمیتونه کاری کنه به املی میگم شب بمونه وقت ازیت کردنشه )اه کوک عشقم اومدی(نیشخند)
_بیب این چیه پوشیدی (یه تا ابروشو داده بالا )
+خب با امیلی اومدیم شنا مشکلیه(لبخند مرموز)
_اه ا.ت.....ا.ت الان انتظار داری مشکلی نباشه (با نیشخند به ا.ت نزدیک شد و دستشو رو کمر ل*خت ا.ت گزاشت)
+خب چه مشکلی (نیشخند و دستشو از سی*نه کوک تا عضوش کشید و فشار کوچیکی بهش وارد کرد که اه کوک در اومد)
_(با نیشخند کنار گوش ا.ت زمزمه کرد)اههههه ....بیب قراره بدجوری جر بخوری
+حتی فکرشم نکن کوک من بهت چی گفته بودم
_اههه ا.ت بس کن من میخوامت (گردن ا.ت و م*ک زد و بعد رفت سمت ل*بای ا.ت انگار تشنه و گشنه نگهش داشته بودن طوری م*ک میزد که ل*بای ا.ت داشت پاره میشد کوک دستاشو سمت با*سن ا.ت و فشار میداد ا.ت هم دستشو سمت عضو کوک برد و زیپ شلوار شو باز کرد دستشو برد ت*وی شلوار و عضوشو لمس کرد و فشار داد که کوک تو د*هن ا.ت نالید و کوک وحشیانه تر ادامه داد اینبار هر دو دستاش رو با*سن ا.ت بود و فشار داد و و محکم به خودش چسپوند ا.ت دستاشو بیشتر دور عضو کوک حرکت داد که کوک بیشتر ا.ت و چنگ زد ا.ت دردش اومد یکم کوک هل داد کوک توجه نکرد و ادامه دادد که با حرف امیلی سر شو بالا اورد ا.ت هم کوک هل داد عقب و ازش جداشد عضو بر امده کوک خیلی خوب معلوم بود کوک زیپ شو بالا کشید و رو کرد به ا.ت)
*من هم اینجاما
_خب که چی من دارم زنمو می بوسم(دو باره اومد سمت ا.ت که)
+(کوک و هل داد عقب ) عزیزمامیلی اینجاس تا زه شبم قراره بمونه برو بخواب برو(چشمک)
_میدونی میتونم جلو اونم کارمو انجام بدم (نیشخند)پس....(ا.ت انگشتشو گزاشت رو لبای کوک)
+هیشششش عزیزم نمیخواد خیال بافی کنی ....تو که نمیخوای به پدر بزرگ بگم عروسیو عقب بندازه(لبخند شیطانی)
_(کوک عصبی و زبونشو به لپش فرو میکرد)باز داری تهدیدم میکنی (خنده عصبی)فقط دعا کن روز عروسی نرسه اونوقت باید ....
+(ا.ت حرفش رو قط کرد) اه باشه باشه میدونم میخوای چی بگی ولی کو تا اون روز فقط برو استراحت کن برو عزیزم (نیشخند و چشمک)
+(بادست کمر ا.ت رو چنگ زد که ا.ت اخش درومد در گوشش زمزمه کرد )
کاری میکنم تا یه ماه نتونی راه بری(بدون هیچ حرفی رفت )
*اخ دختر بدجوری تح*ریکش کرده بودی(خنده)
+میدونم اما اشکال نداره اگ دوسم داره باید تحمل کنه(خنده)
(پرش زمانی یه هفته بعد)
+کوک از اون روز باهام سرد رفتار میکنه فکنم بخاطر این بود که خودم ت*حریک ش کردم و بعد ولش کردم میدونم چقد سخته و لی اون تلافی اولین بار که به کره اومدم بود که نزاشت ار*ضا بشم ومنو با درد تنها گزاشت اونم یکم درد بکشه مان بابا هامون و پدر بزرگ امروز قراره بر گردن و من میدونم کوک این هفته خیلی سختی کشیده پس به پدر بزرگ میگم عروسی رو جلوتر بندازیم
+(وقتی بر گشتن رفتم تو اتاق پدر بزرگ و باهم حرف زدیم که گفت فردا نامزدی میگیریم و پس فر دا عروسی و بعد اومدم بیرون پدر بزرک موقع غذا خوردن سر میز همه چی رو گفت قوق و رضایت بخشی رو توی چهره کوک دیدم و داشت بهم نیشخند میزد اون نمیدونست که خودم به پدر بزرگ گفتم پس چیزی نگفتم
+(کوک اومد طرفم همه جامو انا لیز کرد
میدونستم داره به چی فکر میکنه حالا که املی هست نمیتونه کاری کنه به املی میگم شب بمونه وقت ازیت کردنشه )اه کوک عشقم اومدی(نیشخند)
_بیب این چیه پوشیدی (یه تا ابروشو داده بالا )
+خب با امیلی اومدیم شنا مشکلیه(لبخند مرموز)
_اه ا.ت.....ا.ت الان انتظار داری مشکلی نباشه (با نیشخند به ا.ت نزدیک شد و دستشو رو کمر ل*خت ا.ت گزاشت)
+خب چه مشکلی (نیشخند و دستشو از سی*نه کوک تا عضوش کشید و فشار کوچیکی بهش وارد کرد که اه کوک در اومد)
_(با نیشخند کنار گوش ا.ت زمزمه کرد)اههههه ....بیب قراره بدجوری جر بخوری
+حتی فکرشم نکن کوک من بهت چی گفته بودم
_اههه ا.ت بس کن من میخوامت (گردن ا.ت و م*ک زد و بعد رفت سمت ل*بای ا.ت انگار تشنه و گشنه نگهش داشته بودن طوری م*ک میزد که ل*بای ا.ت داشت پاره میشد کوک دستاشو سمت با*سن ا.ت و فشار میداد ا.ت هم دستشو سمت عضو کوک برد و زیپ شلوار شو باز کرد دستشو برد ت*وی شلوار و عضوشو لمس کرد و فشار داد که کوک تو د*هن ا.ت نالید و کوک وحشیانه تر ادامه داد اینبار هر دو دستاش رو با*سن ا.ت بود و فشار داد و و محکم به خودش چسپوند ا.ت دستاشو بیشتر دور عضو کوک حرکت داد که کوک بیشتر ا.ت و چنگ زد ا.ت دردش اومد یکم کوک هل داد کوک توجه نکرد و ادامه دادد که با حرف امیلی سر شو بالا اورد ا.ت هم کوک هل داد عقب و ازش جداشد عضو بر امده کوک خیلی خوب معلوم بود کوک زیپ شو بالا کشید و رو کرد به ا.ت)
*من هم اینجاما
_خب که چی من دارم زنمو می بوسم(دو باره اومد سمت ا.ت که)
+(کوک و هل داد عقب ) عزیزمامیلی اینجاس تا زه شبم قراره بمونه برو بخواب برو(چشمک)
_میدونی میتونم جلو اونم کارمو انجام بدم (نیشخند)پس....(ا.ت انگشتشو گزاشت رو لبای کوک)
+هیشششش عزیزم نمیخواد خیال بافی کنی ....تو که نمیخوای به پدر بزرگ بگم عروسیو عقب بندازه(لبخند شیطانی)
_(کوک عصبی و زبونشو به لپش فرو میکرد)باز داری تهدیدم میکنی (خنده عصبی)فقط دعا کن روز عروسی نرسه اونوقت باید ....
+(ا.ت حرفش رو قط کرد) اه باشه باشه میدونم میخوای چی بگی ولی کو تا اون روز فقط برو استراحت کن برو عزیزم (نیشخند و چشمک)
+(بادست کمر ا.ت رو چنگ زد که ا.ت اخش درومد در گوشش زمزمه کرد )
کاری میکنم تا یه ماه نتونی راه بری(بدون هیچ حرفی رفت )
*اخ دختر بدجوری تح*ریکش کرده بودی(خنده)
+میدونم اما اشکال نداره اگ دوسم داره باید تحمل کنه(خنده)
(پرش زمانی یه هفته بعد)
+کوک از اون روز باهام سرد رفتار میکنه فکنم بخاطر این بود که خودم ت*حریک ش کردم و بعد ولش کردم میدونم چقد سخته و لی اون تلافی اولین بار که به کره اومدم بود که نزاشت ار*ضا بشم ومنو با درد تنها گزاشت اونم یکم درد بکشه مان بابا هامون و پدر بزرگ امروز قراره بر گردن و من میدونم کوک این هفته خیلی سختی کشیده پس به پدر بزرگ میگم عروسی رو جلوتر بندازیم
+(وقتی بر گشتن رفتم تو اتاق پدر بزرگ و باهم حرف زدیم که گفت فردا نامزدی میگیریم و پس فر دا عروسی و بعد اومدم بیرون پدر بزرک موقع غذا خوردن سر میز همه چی رو گفت قوق و رضایت بخشی رو توی چهره کوک دیدم و داشت بهم نیشخند میزد اون نمیدونست که خودم به پدر بزرگ گفتم پس چیزی نگفتم
۴۶.۶k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.