رمان عشق سیاه و سفید...~part:58
سینو: واییی تعجب کردم یعنی چیزی نگفت؟! نمیخواد بگه ا/ت کار کنه؟! یعنی دیگه باهاش خوب شده..؟! وایی خداکنه خداکنه منکه ازخدامه عاشقو معشوق بهم برسن....(با ذوق تو اشپز خونه با هودش حرف میزنه)
☆
☆
☆
(چند مینی بود که کیونگ داشت اسب سواری میکرد ولی یچی ته دلش بود که قطعا مربوط به ا/ت میشه ولی نمیخوادبروش بیاره و احساس میکنه با اسب سواری حالش بهتر میشه....! ولی نشد....
باز بروی خودش نیاورد احساس کرد دلش یه چیز خنک مثل شربتی یا بستنی چیزی میخواد....)
(از اسب سواری کنار کشید و رفت به سمت اشپزخونه)
کیونگ:سینو...
سینو: بله اربابـ..؟!
کیونگ: یه شربت خنک میخوام...
سینو: چشم...
☆
☆
☆
(بعد چند مین اماده شد)
سینو: بفرمایید ارباب
(شربتو میگیره و سریع سر میکشه)
(سینو لیوانو میگیره و تا میخواد برع کیونگ میگه...)
کیونگ: سینو...
(سینو سریع برمیگردع....)
سینو: بله ارباب؟!
کیونگ:ا/ت حالش خوبع؟!
سینو:همین چند دقیقع پیش سوال کردید که گفتم رفته بالا استراحت کنه...
الانم که استراحت میکنه...
کیونگ: عااا باشه
(کیونگ میپرسه ا/ت خوبه یا نع ولی بازبروش نمیارع مثلا کع نگران ا/ت نیس)
.. ★
.. ★
.. ★
☆
☆
☆
(چند مینی بود که کیونگ داشت اسب سواری میکرد ولی یچی ته دلش بود که قطعا مربوط به ا/ت میشه ولی نمیخوادبروش بیاره و احساس میکنه با اسب سواری حالش بهتر میشه....! ولی نشد....
باز بروی خودش نیاورد احساس کرد دلش یه چیز خنک مثل شربتی یا بستنی چیزی میخواد....)
(از اسب سواری کنار کشید و رفت به سمت اشپزخونه)
کیونگ:سینو...
سینو: بله اربابـ..؟!
کیونگ: یه شربت خنک میخوام...
سینو: چشم...
☆
☆
☆
(بعد چند مین اماده شد)
سینو: بفرمایید ارباب
(شربتو میگیره و سریع سر میکشه)
(سینو لیوانو میگیره و تا میخواد برع کیونگ میگه...)
کیونگ: سینو...
(سینو سریع برمیگردع....)
سینو: بله ارباب؟!
کیونگ:ا/ت حالش خوبع؟!
سینو:همین چند دقیقع پیش سوال کردید که گفتم رفته بالا استراحت کنه...
الانم که استراحت میکنه...
کیونگ: عااا باشه
(کیونگ میپرسه ا/ت خوبه یا نع ولی بازبروش نمیارع مثلا کع نگران ا/ت نیس)
.. ★
.. ★
.. ★
۲۱.۹k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.