My lovely mafia🍷🧸🐾 p²⁵
همینجور که محوشون بودم یونجی از پله ها اومد پایین...مثل اینکه جیسو مارو دیده بود حیح
جیسو « اونییی
راوی « و خیلی سریع به سمت یونجی و هایون دوید...
یونجی « درسته که لباس، لباس پذیرایی بود ولی واقعا هایون توش قشنگ شده بود...وقتی رفتم پایین پسرا تازه رسیده بودند...عررر چ کراش شدن لامصبا...از نگاه های هایون هم میشد فهمید همین تو ذهنشه...جیسو با دیدن ما سریع از بغل جیمین دراومد و به سمت ما دوید...انتظار داشتم بیاد مثل همیشه بغلم ولی خیلی سریع پرید بغل هایون....خانم خانما نیومده طرفدار پیدا کردیا...
جیسو « اونی....اخه هایون اونی بوی توفلنگی و وانیل میده...خیلی خوفه...بغلشم گرمولیه...
هایون « قلبممم ಥ‿ಥ بچه توچرا انقد کیوتی؟
یونجی « حالا بغل یونجی اونی نمیای؟
جیسو « حیح خاله...
هوسوک « نظرتون چیه تا اوضاع بدتر نشده از هم جداشون کنیم 눈_눈
جیمین « موافقم...گوزوعا آبجیمو دزدیدن ایح 눈_눈
یونگی « اهمممم...بانوان محترم...مین یونجی شی اگه بغل کردناتون تموم شد بفرمایید...جیسو کوچولو بفرما پیش داداشتون...لی هایون احیانا نباید پیش بقیه خدمتکارا آماده پذیرایی باشی
هایون « فحشی نثارش کردم و با لج رفتم پیش بقیه...عهههه خانم هاننن
خانم هان « داشتم به همه مسئولیت هاشونو میگفتم که متوجه شدم یکی نیست....مگه کسی میتونه غیر از این دختره باشه...خدایا یروزه اومده فقط...کچلم کرد -_-||
یدفه دیدم داره از دور بای بای میکنه و بلند بلند اسممو میگه...بچه مگه اومدی میدون جنگگگ؟! 눈_눈 بیا ببینمم
هایون « فک کنم یکوچولو ازم عصبی بود پس با قیافه ای مثل گربه شرک رفتم اون گوشه ها وایسادم...اما انگار فقط من کارم مونده بود چون یراست اومد سمت من...حیح.... ◕‿◕
جیسو « اونییی
راوی « و خیلی سریع به سمت یونجی و هایون دوید...
یونجی « درسته که لباس، لباس پذیرایی بود ولی واقعا هایون توش قشنگ شده بود...وقتی رفتم پایین پسرا تازه رسیده بودند...عررر چ کراش شدن لامصبا...از نگاه های هایون هم میشد فهمید همین تو ذهنشه...جیسو با دیدن ما سریع از بغل جیمین دراومد و به سمت ما دوید...انتظار داشتم بیاد مثل همیشه بغلم ولی خیلی سریع پرید بغل هایون....خانم خانما نیومده طرفدار پیدا کردیا...
جیسو « اونی....اخه هایون اونی بوی توفلنگی و وانیل میده...خیلی خوفه...بغلشم گرمولیه...
هایون « قلبممم ಥ‿ಥ بچه توچرا انقد کیوتی؟
یونجی « حالا بغل یونجی اونی نمیای؟
جیسو « حیح خاله...
هوسوک « نظرتون چیه تا اوضاع بدتر نشده از هم جداشون کنیم 눈_눈
جیمین « موافقم...گوزوعا آبجیمو دزدیدن ایح 눈_눈
یونگی « اهمممم...بانوان محترم...مین یونجی شی اگه بغل کردناتون تموم شد بفرمایید...جیسو کوچولو بفرما پیش داداشتون...لی هایون احیانا نباید پیش بقیه خدمتکارا آماده پذیرایی باشی
هایون « فحشی نثارش کردم و با لج رفتم پیش بقیه...عهههه خانم هاننن
خانم هان « داشتم به همه مسئولیت هاشونو میگفتم که متوجه شدم یکی نیست....مگه کسی میتونه غیر از این دختره باشه...خدایا یروزه اومده فقط...کچلم کرد -_-||
یدفه دیدم داره از دور بای بای میکنه و بلند بلند اسممو میگه...بچه مگه اومدی میدون جنگگگ؟! 눈_눈 بیا ببینمم
هایون « فک کنم یکوچولو ازم عصبی بود پس با قیافه ای مثل گربه شرک رفتم اون گوشه ها وایسادم...اما انگار فقط من کارم مونده بود چون یراست اومد سمت من...حیح.... ◕‿◕
۵۲.۹k
۳۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.