♕o(was your cousin until.....)o♕
♕o(was your cousin until.....)o♕
♕ o( part_①① )o♕
از زبان ا.ت
دستامو ول کرد سعی کردم از اتاق برم بیرون ولی بی اهمیت از اتاق بیرون رفت و در رو بست که صدای قفل در اتاق اومد کلی مشت زدم به در ولی انگار نه انگار تا تونستم داد زدم ولی نه انگار کسی از اینجا رد نمیشد بی خیال شدم و رفتم روی تخت نشستم و زانو هامو بغل کردم بعد از یک ساعت چشمام بسته شد و توی همون حالت خواب رفتم
....................
جیا: میخوام برم پیش مامانم
جونگکوک: جیا بس کن«عصبی»
جیا: میخوام برم پیشش
جونگکوک: تنبیه میشی یک هفته توی خونه میمونی...و به هیچ دوستی هم به جز جان صحبت نمیکنی و به هیچ مبایل و تلبتی دسترسی نداری فقط میتونی بری کلاس های زبانی که خودم برات تایید کردم
جیا: چ.. چی؟
جونگکوک: همینی که شنیدی
جیا: پدر لطفا
جونگکوک: بس کن الانم برو ژاپنی تمرین کن
جیا: من تا نرم پیش مامانم هیچ کاری انجام نمیدم
جونگکوک: جیا(داد)
جیا: چ... چشم
........
جیسان: چ.. چی!.... ا.ت رو نگه داشته تو عمارت
جانگشین: جونگکوکه دیگه
جیسان: باید ا.ت رو ببینم...امشب اجوما برمیگرده به عمارت کوک منم به بهونه ی اون میرم اونجا
جانگشین: باشه.. جونگکوک جیا رو از همه چیز محروم کرده
جیسان: اون تفلی چه گناهی کرده
جانگشین: نمیدونم ولی فکر کنم بتونیم جان رو ببریم پیشش
.........
ا.ت ویو
به خودم تکونی دادم و اروم چشمامو باز کردن تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده بود دیدم روی تخت دراز کشیدم و روم لحاف مشکی ای کشیده شده بود یعنی کی منو دراز کرده و روم لحاف کشیده.... تصمیم گرفتم بچرخم سمت اون ور تخت همینطور که چشمام و بستم و دور خوردم بدنم با بدن فردی برخورد کرد سری چشمامو باز کردم و با دیدن جونگکوک سری دور خوردم که ازش دور بشم خواستم خودمو از تخت پرت کنم پایین که دستمو گرفت و کشوندم توی بغلش باهم چشم تو چشم شده بودیم و توی چند میلی متری هم بودیم
♕ o( part_①① )o♕
از زبان ا.ت
دستامو ول کرد سعی کردم از اتاق برم بیرون ولی بی اهمیت از اتاق بیرون رفت و در رو بست که صدای قفل در اتاق اومد کلی مشت زدم به در ولی انگار نه انگار تا تونستم داد زدم ولی نه انگار کسی از اینجا رد نمیشد بی خیال شدم و رفتم روی تخت نشستم و زانو هامو بغل کردم بعد از یک ساعت چشمام بسته شد و توی همون حالت خواب رفتم
....................
جیا: میخوام برم پیش مامانم
جونگکوک: جیا بس کن«عصبی»
جیا: میخوام برم پیشش
جونگکوک: تنبیه میشی یک هفته توی خونه میمونی...و به هیچ دوستی هم به جز جان صحبت نمیکنی و به هیچ مبایل و تلبتی دسترسی نداری فقط میتونی بری کلاس های زبانی که خودم برات تایید کردم
جیا: چ.. چی؟
جونگکوک: همینی که شنیدی
جیا: پدر لطفا
جونگکوک: بس کن الانم برو ژاپنی تمرین کن
جیا: من تا نرم پیش مامانم هیچ کاری انجام نمیدم
جونگکوک: جیا(داد)
جیا: چ... چشم
........
جیسان: چ.. چی!.... ا.ت رو نگه داشته تو عمارت
جانگشین: جونگکوکه دیگه
جیسان: باید ا.ت رو ببینم...امشب اجوما برمیگرده به عمارت کوک منم به بهونه ی اون میرم اونجا
جانگشین: باشه.. جونگکوک جیا رو از همه چیز محروم کرده
جیسان: اون تفلی چه گناهی کرده
جانگشین: نمیدونم ولی فکر کنم بتونیم جان رو ببریم پیشش
.........
ا.ت ویو
به خودم تکونی دادم و اروم چشمامو باز کردن تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده بود دیدم روی تخت دراز کشیدم و روم لحاف مشکی ای کشیده شده بود یعنی کی منو دراز کرده و روم لحاف کشیده.... تصمیم گرفتم بچرخم سمت اون ور تخت همینطور که چشمام و بستم و دور خوردم بدنم با بدن فردی برخورد کرد سری چشمامو باز کردم و با دیدن جونگکوک سری دور خوردم که ازش دور بشم خواستم خودمو از تخت پرت کنم پایین که دستمو گرفت و کشوندم توی بغلش باهم چشم تو چشم شده بودیم و توی چند میلی متری هم بودیم
۱۸.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.